همیشه خانم مریم رجوی می گفت : “آنقدر می گوئیم: می توان و باید ! تا سرنگونی محقق شود! ”
اما چرا با گذشت نزدیک به نیم قرن هنوز اتفاقی نیافتاده است؟ پوچی ادعای مریم رجوی ، با نگاهی به وضعیت در حال موت فرقه ی رجوی، امری قابل پیش بینی و مبرهن بود. خیلی واضح است که حیات و ممات امثال مسعود رجوی و مریم، به همین اسارت ها و شکنجه ها بسته است! حال این سئوال مطرح می شود که آیا عقل نیروهای سازمان به این نمی رسد که توان سرنگونی ندارند و بیخودی ول معطل هستند؟
پاسخ این است که چرا عقل نیروها به این واقعیت واضح می رسد که توان سرنگونی ندارند و نخواهند داشت، اما حصارهای هزارتوی تشکیلاتی بر ذهن آنها و حصارهای فیزیکی اطراف ، خروج را سخت و سخت تر کرده است! کسانی که تجربه اسارت و به بند کشیده شدن در سازمان را داشتند ، بخوبی می دانند که سخت ترین کار در سازمان ” خروج ” است، شاید عبور از هفت خوان رستم ، راحتتر از خروج از سازمان سرکوبگر مجاهدین باشد! هرکس دراین مورد ابهام دارد، می تواند از تجارب و خاطرات تک تک جداشدگان به این یقین برسد که چقدر موانع متعدد بر سر راه کسی است که بعد از شکستن حصارهای ذهنی خود، موفق شده است که این درخواست را مطرح کند!
حال بپردازیم به اعترافات جمشید پیمان ، از مزدوران رجوی! انصافا اگر این جمشید خان مزدور! یک حرف راست در تمام طول عمرش زده است آن این اعتراف اجباری است که بالا آورده است:
” … چرا تا کنون امر سرنگونی محقق نشده است؟ زیرا نمیشود نشست و به فرجام رساندن این ضروری ترین و حیاتی ترین و کار برای ایران را تنها از یک سازمان انتظار داشت و خواست! اگر سرنگونی این نظام خواست همگانی است، تحقق آن هم با مشارکت جدّی و فعال همگانی شدنی است ! …”
این واقعیت ناتوانی سازمان مجاهدین را ، دیگران هم گفته اند! همین چند وقت پیش بود که پسر مسعود رجوی ، گفت که باید همدلی ، همگرائی و کثرت گرائی داشته باشیم و همه زیر یک پرچم حضور پیدا کنیم و اختلافات و سلیقه ها را کنار بگذاریم، پدر کشتگی را باید کنار بگذاریم…
البته نباید از این واقعیت چشم پوشید ، اکنون که پرده ها کنار رفته است و کوس رسوائی فرقه ی رجوی همه جا صدا زده می شود، این اعترافات به پشیزی نمی ارزد، خود می دانند همه رهروان بیراهه هائی هستند که از ابتدا دور از مردم زیسته اند و تجربه نشان داده است که با نظریه پردازی های فرقه ای دور از واقعیت ، هر روز از مردم و ایران دورتر شدند!
امروز اگر جمشید پیمان، صحبت های مریم رجوی را نقض کرده و ساز همدلی و همگرائی می زند، از شکست خط و خطوط مریم رجوی پرده برداشته و عملا سیاست های سرکوبگرانه در فرقه ی رجوی را تقبیح می کند!
البته ما که عمری در سازمان مجاهدین در اسارت بودیم و عمرمان را تلف کردند، از نزدیک شاهد بودیم که علیرغم شکست های مستمر رهبران فرقه و اینکه هر روز شکست های جدیدی را تجربه کرده اند ، اما هرگز هیچ انتقاد بخودی را در سازمان ، شاهد نبودیم! اما اکنون که نظریه پردازان مزدور در حاشیه ی فرقه ی رجوی، خودشان اذعان می کنند که سازمان مجاهدین در بیراهه است و هرگز توان سرنگونی نیز نخواهد داشت! واقعیتی است که همگان از قبل می دانستند.
اما جمشید پیمان ، نگفته است که چطور یک شبه به این واقعیت رسیده است که راهی که فرقه ی رجوی طی کرده است واو از نوکران حلقه بگوش آن بوده است، در بن بست بوده و محکوم به زوال است؟
تکروی های مسعود رجوی و مریم رجوی و همه را دشمن نامیدن ! از روش های سرکوبگرانه در همه ی فرقه هاست. درد آنها درد مردم نیست، اگر هم امروز می بینیم تمام سیاست های رهبران فرقه ی رجوی سردر گل فرو کردند و شکست خوردند، همه از تمامیت خواهی های آنان نشات می گیرد. این دم خروسی که در نوشته ی مزدور جمشید پیمان بیرون زده است، انتقاد همیشگی همه به آنان است که هرگز قبول نکردند! امروز صحبت از سرنگونی در فرقه ی رجوی دیگر به آلت تمسخری تبدیل شده است که در محافل ایرانیان همیشه مورد خنده ی همگان می باشد!
امروز در حالی صحبت از پایان فرقه ی رجوی است و خود مزدوران رجوی صحبت از شکست سیاست های خود محورانه ی رهبران آن بمیان می آورند که دیگر اثری از این سازمان نمانده است. همه چیز نابود شده است، رهبر این فرقه هم برای فرار از پاسخگوئی ها محو شده است، هر چه هست، خیانت و وطن فروشی است، رذالت و برده داری است، ای کاش در این وقت اضافه ای هم که در حال اتمام است ، رهبران خائن این سازمان دست از فریب و دجالیت بردارند و درب های فرقه را باز بگذارند، تا ببینند که فقط خودشان می مانند و بس . . .
فرید