نامه به طیبه نوری
سلام، سلامی با اشک و آه، سلامی با ناله و فغان، سلامی از جان، سلامی به گرمی خون وجودم، سلامی از جگرم که گوشه ای از آن متعلق به توست.
دخترم، عزیزم، دلبندم، طیبه جان چرا ما را فراموش کردی. چرا ما را از یاد برده ای.
طیبه جان تمامی افراد خانواده، اعم از خواهر و برادر از دوریت نگران و ناراحت هستند از جمله منِ مادر و پدرت که دائماً چشم ما را گریان کرده ای.
از اینها به کنار چرا دخترت را فراموش کرده ای. نگار را، نگار چشم گریان و تنها را، میدانی که یک دختر همرازش هم محبتش هم کلامش آرام جانش مادر است.
طیبه جان تصور کن و بدان دخترت نگار چطوری این چندسال را پشت سرگذاشته.
چطور هرساله لحظه تحویل سال را می گذراند و اشکهایش را پنهانی پاک می کند. تصور کن وقتی که مریض می شود، وقتی بچه ها را می بیند در آغوش مادرهایشان، وقتی میخواهد به مدرسه برود، و وقتی که از مدرسه می آید خستگی اش را با چه کسی درمیان بگذارد و چه کسی کمبود مهرمادری را پر می کند؟ هیچ چیز و هیچ کس.
چرا ترس را بر فرزند تنها و بی کست ترجیح داده ای؟ قسم می خوریم ما که اگر برگردی کسی به شما کار ندارد اگر برایتان مطرح کردند که اگر برگردید ایران شما را اذیت میکنند این یک اشتباه است.
طیبه جان عباس و طاهره که برگشتند ایران کسی با آنها کاری نداشت الان دارند زندگی می کنند در تهران صحیح و سالم و می خواهند خانه بخرند و صاحب دو دختر هستند بنام مینا و مینو.
بخاطر نگار برگرد. نگار پول نمی خواهد مادر می خواهد، خنده نگار پول است، خنده نگار ثروت است، نگار حرفش کلامش، صحبتش، مادر است مادر است مادر.
نگار، نگار، نگار را فراموش نکن
هرچه را و هرکس را فراموش کردی نگار را فراموش نکن.
طیبه جان وقتی نگار با ما تماس می گیرد حرفش مامانم است می گوید مامانم کجاست طیبه کجاست سعید کجاست. حرف همیشگی اش این است.
مگر مادرم صدایم را نمی شنوی
مگر مادرم گریه هایم را نمی شنوی
مگر مادرم دوستم نداری پس چرا تنهام گذاشتی
مادرم مادرم مادرم.
طیبه جان این حرفهای نگار دخترت است.
نگار، نگار، نگار، نگار، نگار، نگار، نگار، نگار، نگار………….
به امید دیدار رویت. امیدوارم که با سعید برگردی.