داستان بچه های سازمان به روایت مهدی سلیمانی

سلام-اقای سربی من درعملیات پیروزمندمرصادبه دست افرادهمین گروهک مجروح شدم.ازعذابهایی که دراثرجراحت هادرطول34سال گذشته دلم خون است.ماراهم به برنامه دعوت کنید.
ان موقع من15سال بیشترنداشتم.تابستان بودکه مدرسه هاتعطیل شده بود.برحسب وظیفه ی هرایرانی درمقابل دشمن متجاوزبه میهن عزیزم درحال جنگ بودم.که درمسیرحرکت تانک هاوخودروهاوافراداین گروهک افتادیم.ودرحالی که افرادوحتی فرماندهان نمی دانستندچه کاربایدبااین افرادبکنند.بعدکه به ماهیت اینهارسیدندوتعدادزیادی شهیدشدندوخسارتهای زیادی رابه همه چیزوهمه کس زدندتصمیم به مقابله گرفته شد.که من پایم تیرخورد.وترکش به کمرم خوردوموج انفجارمرازمین گیرکرد.که هنوزکه هنوزاست.بااین دردهاعلی الخصوص موج انفجارمشکل بسیاری دارم.چه همه سرمایه پدرومادرم راخرج مداواکردم ولی خیلی اثرگذارنبود.ازاین مهمترنه نوجوانی نه جوانی نه میانسالی وحتی حالادرسن51سالگی اززندگی هیچ نفهمیدیم.
چه بگویم دلم خیلی پرازدرداست
منتظرتماس شماهستم
ایمیل منrezayyb@outlook.com