من فاضل فرهادی جدا شده از فرقه رجوی هستم. زمانی که فرقه رجوی در عراق مستقر بود، من با خانواده ها همسفر شدم و به عراق سفر کردم و در کنار پادگان اشرف؛ شهرک آزادی محلی که خانواده ها در آن شهرک مستقر بودند چند روزی در کنار خانواده ها بودم. هر چند از پادگان اشرف خاطرات خوبی نداشتم ولی فعالیت خانواده ها در کنار پادگان اشرف برای من چشم گیر بود. پدر و مادرانی را می دیدم که با ویلچر به عراق سفر کرده بودند و می خواستند بعد از چندین سال با فرزندانشان دیداری داشته باشند.
وقتی با پدران و مادران هم صحبت می شدم اشکم جاری می شد. آدمهای غیر سیاسی و خیلی پاک و ساده. و در مقابل آنها پشت سیم خاردار پادگان اشرف عناصر توجیه شده فرقه رجوی آماده حمله به خانواده ها بودند! من شاهد بودم که چگونه عناصر فرقه رجوی به خانواده ها بد و بیراه می گفتند. یکی از عناصر فرقه رجوی که مرا شناخته بود، شروع کرد به بد و بیراه گفتن به من و فحش دادن!
خانواده ها در کنار پادگان اشرف در عراق با فعالیتی که داشتند صحنه های تاثیر گذاری خلق کردند.در آن ایام و با تلاش و پیگیری خانواده ها چند نفر اقدام به فرار کردند و به نزد خانواده ها آمدند و این بزرگترین ضربه برای رجوی بود. یادم می آید بعد از فرار چند نفر از فرقه رجوی، سران فرقه تصمیم گرفتند افراد بیشتری را پشت سیم خاردار جمع کنند و شروع کنند به پرتاب سنگ و اشیاء فلزی به سمت خانواده ها که صدای خانواده ها به گوش اعضا نرسد.
اما با این کار، تنها سرشان به سنگ خورد و فعالیت خانواده ها به مراتب بالاتر رفت و مجددا چند نفر دیگر از فرقه رجوی اقدام به فرار کردند. یادم می آید در حین فعالیت خانواده ها بر اثر پرتاب سنگ از سوی عناصر فرقه رجوی یکی از مادران زخمی شد که وقتی بالای سر او رفتم، پای او بد جوری زخمی شده بود و با خودم می گفتم رجوی این همه در نشست ها دم از خلق می زد مگر این ها جزیی از خلق نیستند! در واقع رجوی و دار و دسته اش ضد خلق هستند. در پادگان اشرف شعارهای پوشالی در رابطه با خلق به خورد ما می دادند. روزی که می خواستم از خانواده های متحصن جدا شوم و به ایران برگردم احساس خوبی نداشتم، دلم برای خانواده های خون گرم در کنار پادگان تنگ می شد، خانواده هایی با فرهنگ های متفاوت .
من فقط آرزو می کنم که در آینده نزدیک تمامی خانواده های درد کشیده از ظلم رجوی فرزندان خود را در آغوش بگیرند .