در قسمت قبل نوشتم، فرقه نمی خواهد اعضایش هیچگونه ارتباطی با دنیای بیرون داشته باشند و برای سر پوش گذاشتن روی این زندان سازی به هر مستمسکی چنگ می زند چرا که فراتراز بی آبرویی حاصل از این انزوا، پیامدها و لطمه های ناشی از اصطحکاک بدنه سازمان با جامعه و ارتقاء سطح آگاهی افراد، هزینه ای بسا گزاف تر برای فرقه در پی داشت.
***
گر چه تشکیلات بازوی اصلی کنترل بدنه سازمان است اما فرقه برای کنترل افراد از تکنیک های بسیار دیگری نیز استفاده می نماید یکی از اصلی ترین تکنیک هایی که سران فرقه برای کنترل اعضا به کار می برند و در قسمت های قبلی به عرض رساندم که این شیوه ها در تشکیلات ابعاد بسیار گسترده ای دارد و تمامی زندگی اعضا را دربرمی گیرد، یکی از آنها “کنترل اطلاعاتی” است که این نحوه کنترل ذهنی در درون مناسبات فرقه شباهت بی نظیری با نحوه کنترل نظامیان در ارتش آلمان نازی دارد! شیوه دیگر کنترل ذهنی افراد که اصطلاح شستشوی مغزی نیز مکانیزمی رایج در ارتش آلمان نازی بوده که در این نحوه کنترل ذهنی یا بازسازی مغزی نکته بسیار مهم اینست که در واقع تکنیکی خاص یا روش روشن و مشخصی در کار نیست یا اینکه تحت یک آموزش خاص در یک دوره زمانی مشخص بتوان آن را جاری نمود و باصطلاح اعضا را شستشوی مغزی داد، در حقیقت این شیوه مجموعهای از فرآیندهای رفتاری و تکنیک های روانی است که از همان نخستین لحظات آشنایی شروع شده و همواره بدون وقفه ادامه دارد و اعضا بدون اینکه متوجه تغییر در مبانی شناختی، اخلاقی و رفتاری خود بشوند! تحت این آموزش قرار دارند، که شامل طیف وسیعی از کنش ها و واکنش ها در درون فرقه میشود.
در ابتدا برای کسانی که جذب شان شده اند اینگونه نشان میدهند که با منت قبولشان نموده اند و این افراد هستند که بایستی شکر گزار سازمان باشند و با این ترفند نفرات را همواره بدهکار سازمان و تشکیلات نگاه می دارند! اما به چه دلیل؟ حقیقت اینست که بدهکار بودن افراد مزایای بسیاری برای سران فرقه دربر دارد، با این حربه افراد را به راحتی در نشست ها سرکوب می کردند! به عبارت دیگر شستشوی مغزی فرآیندی است که به طور تدریجی اما بسیار کارآمد است و اثرات مخرب خود را بر روی عقل و درایت به جای می گذارد و از لحظه آشنایی شروع شده اما تکنیک خاصی برای دستکاری ذهنی یا اعتقادی افراد در کار نیست، بلکه مجموعهای از شیوه های جذب و نگهداری افراد است که موجب تغییر در نگرش، عقاید ، رفتار و سیستم اخلاقی فرد میشود و تا آنجا پیش میرود که به نحوی افراطی فرد تسلیم افکار و ایده هایی می گردد که ازهمه جهت پمپاژ میشود! اما به صورتی غیرمستقیم ، موضوع اینست که در وهله اول این کنترل ذهنی توسط خود فرد انجام میشود به طوری که شخصی که داخل فرقه شد و در مقابل این پمپاژ قرار می گیرد و با قبول باورهای جدید در صدد بر می آید تا ذهن خود را مطابق با آموزهها و اعتقادها و باورهای جدید این نظام اعتقادی همسو سازد و این لحظه آغاز است نقطه شروع شستشو است، از اینجا فرد به اسارت در می آید .
همه افراد نیاز دارند که مورد توجه باشند و مهم به نظر برسند اگر کسی احساس کند که مهم به نظر نمیرسد و به هیچ دردی نمی خورد به زودی سرافکنده و افسرده میشود و از جمع و جامعه خود کنار می کشد به همین دلیل همواره به اعضا القا می کنند که چقدر مهم هستند اما این کار را برای دلسوزی و از روی حسن نیت انجام نمیدهند، روش های مختلفی به کار می برند تا نفرات از مورد توجه قرار گرفتن احساس خرسندی بکنند و شرایطی مطلوب برایشان ایجاد می کنند، همه ما به افرادی که به ما احترام می گذارند در مقابل احترام میگذاریم و مجذوب شان میشویم، همین مکانیزم ساده برای فرقه بسیار کارآمد است .
برای کنترل ذهن و تحت اختیار گرفتن افراد هیچ راهی به اندازه پاک کردن منطق قبلی فرد و نشاندن منطق شخص رهبری بجای آن کارساز نیست وقتی فردی منطق خود را درمنطق رهبر فرقه حل میکند تبدیل به ماشین تمام عیاری می شود برای اجرای فرمانهای تشکیلات. روش دیگر کنترل اعتراف گیری است، اعضا موظف هستند که در نشست های عمومی در جمع اعضای فرقه خطاهای خود را بازگو نمایند. در حضور جمع اعتراف کنند تا هیچ عضوی نتواند خود را از گناهان و لغزشها مبرا بداند البته در ظاهر به منظور کاهش رنج خودشان و مثلاً رسیدن رهایی، با شعارعدم حمل تناقض، سفید سفید بودن افراد را وادار می کنند تا هرچه در ذهنشان هم که گذشته باز گو نمایند چه رسد به خطا و اشتباه! به هر حال هر چه که افراد از خودشان بگویند بیدرنگ جهت وادار کردن آنان به احساس نزدیکی بیشتر با سازمان استفاده می شود. ایجاد حس گناه، ناتوانی و سرشار از روسیاهی نتیجه ای است که سران فرقه همواره برای آن می کوشند.
حسن شهباز