قبل از اینکه به فرقه رجوی بپیوندم سران فرقه رجوی تبلیغات زیادی در رابطه با مناسبات به خورد من دادند. از جمله می گفتند شما در مناسبات آزاد هستید. اگر تمایل داشتید می توانید مرخصی شهری بگیرید و به یکی از شهرهای عراق تردد کنید و … .
خیلی وعده و وعیدها به من دادند و در ابتدا وقتی وارد مناسبات فرقه رجوی شدم رفتار آنها با من خیلی خوب بود. با گذشت زمان رفتار آنها تغییر کرد. یک فرد در فرقه رجوی هیچ نوع آزادی ندارد. هر چه سران فرقه بگویند بایستی انجام شود. حتی اگر به آن کار تمایل نداشته باشی باید انجام دهی.
فرقه رجوی یک کانال تلویزیونی دارد بنام سیمای آزادی و من نمی دانم چرا نام او را گذاشته اند سیمای آزادی؟! روزانه به مدت نیم ساعت تلویزیون را روشن می کردند، آنهم برای اخبار کذب. واقعا خسته کننده بود. یک روز تصمیم گرفتم گزارشی برای سران فرقه بنویسم و در گزارش قید کنم اینجا بدتر از زندان است. یک زندانی حق و حقوقی دارد ولی من اینجا هیچ حق و حقوقی ندارم. زندگی یک زندانی بهتر از من است. مگر ما در عراق نیستیم چرا یک کانال تلویزیون عراق را برای ما پخش نمی کنید؟ تلویزیون شما فقط اخبار را پخش می کند. از دیدن تلویزیون شما خسته شدم. چرا شما اینقدر خشک هستید و یک زندگی تکراری برای ما درست کرده اید. قبل از اینکه به پادگان اشرف بیایم وعده های زیادی را به من دادید که هیچ کدام از وعده های شما عملی نشد. لااقل بگذارید کمی آزاد باشیم ما انسانیم .
یک روز بعد از دادن گزارشم زنی بنام سوسن که مسئول مقر ما بود، مرا خواست. به اتاق او مراجعه کردم و وارد اتاق که شدم طبق معمول چند تا از کادرهای خودش را نسبت به من توجیه کرده بود و منتظر من بودند وارد اتاق شوم. سوسن به من گفت: بنشین و در ادامه گفت این گزارش را که نوشتی ضدیت تو را با سازمان نشان می دهد. این جا جای مبارزه است نه جای تفریح! خجالت نمی کشی این جا را با زندان یکی می دانی؟!
کادرها شروع کردند به مزخرف گویی، یکی می گفت این را اخراج کنید، دیگری می گفت به همه ما دهن کجی کرده و… .
سوسن آنها را ساکت کرد و به من گفت برو شرم کن! من هم در جواب گفتم بابت چه بایستی بروم شرم کنم؟ چون گفتم این جا آزادی ندارم؟ من نمی خواهم در پادگان اشرف بمانم. این را که گفتم سوسن هر چه از دهانش در آمد به من گفت. در ادامه گفت کاری نکن یک نشست جمعی برای تو برگزار کنم و حالت را اساسی جا بیاورم. حالا برو یک گزارش برای من بنویس و کارت را انجام بده. از این پس زیر ذره بین من هستی. از اتاق سوسن آمدم بیرون و با خودم فکر می کردم به راحتی نمی شود از این جهنم خود را نجات داد. صبر کردم شاید روزنه ای برای من باز شود و خودم را نجات دهم. خدا را شکر با سرنگونی صدام ارباب رجوی روزنه ای برای من باز شد و خودم را نجات دادم.
فاضل فرهادی