خبر فوت نور مراد را از سایت نجات خواندم و خیلی ناراحت شدم که نورمراد نتوانست دنیای آزاد و فرزندانش را ببیند و در آغوش بگیرد و درغربت بدرود حیات گفت و متاسفم رجویها که مسبب به هدردادن عمر و زندگی اش بودند حالا می خواهند از مرگش هم بهره وری نابخردانه خودشان را کنند.
روح نورمراد عزیز شاد. مردی ساده و توانمند، لر تبار که همه بچه ها بخاطر سادگی و صمیمیتش دوستش داشتند.
من جداشده حسن شرقی درگذشت دوست قدیمی نورمراد عزیز را به خانواده محترمش تسلیت عرض میکنم و امیدوارم آخرین غم این خانواده باشد .
من هم به مانند نورمراد در جنگ ایران و عراق به اسارت عراقیها درآمده بودم و مثل نور مراد 9 سال را در اردوگاههای مرگ صدام با سختی تمام بسر برده بودم و از قضا باهم بودیم و باهم فریب رجوی را خوردیم و در خردادماه 1367 با دروغ و القائات رجوی عضوگیری شده بودیم.
قسمت های زیادی از بیابانهای اشرف را نورمرداد با دست و توان خودش و بدون کمک گرفتن از کسی آباد و سرسبز کرد و هر نوع سبزی و صیفی جاتی مثل خیار، فلفل، هندوانه، کدو می کاشت و من بخاطر دارم در آن سالها یک دسته سبزی از بیرون خریداری نمی شد وهمگی از رنج و زحمت یک تنه نورمراد تهیه می شد.
میخواهم بگویم که زنده یاد فقط بیگاری می کشید و روزگارمی گذراند و در خلوت خودش در باغچه هایش و به یاد عزیزانش گریه میکرد .
نورمراد در جنگ با عراق یک راننده لودر بود و یادم هست که با دوستش عموقلی به اسارت درآمده بودند و متاسفانه بقیه عمرش را ناخواسته در فرقه رجوی به هدر داد و از دنیا چیزی نفهمید .
رجوی خائن بارها در نشستهای جمعی نورمراد و عمو قلی را بلند میکرد و متاسفانه مورد تمسخر قرار میداد تا موجب خنده خود و جمع بشود و از وی می خواست که از خاطراتش بگوید و علیه خانواده اش موضع بگیرد و بگوید من خانواده در ایران ندارم و خانواده من مجاهدین هستند.
درآخر هم از وی میخواست که ترانه دایه دایه را بخواند و اینطوری القاء کند که او یک مجاهد است و ازخانواده اش بریده است. درحالیکه قلب نورمراد همیشه با خانواده اش بود ولی جرات بیان آنرا نداشت و در خلوت خود می سوخت.
بالاخره روزی نه چندان دور رجوی باید پاسخگوی خانواده نورمراد باشد که چگونه با فریب و نیرنگ موجب مرگ تدریجی نورمراد در آلبانی شد.
روحش شاد
حسن شرقی – جداشده از فرقه رجوی