دخترم پروانه سلام. امیدوارم حالت خوب باشد. خبر داری که مادرت چند روز در بیمارستان بستری بود؟! من در همه حال به فکر شما هستم و می خواهم صدایت را یک بار دیگر بشنوم. دکتر به من می گوید کم تر فکر کن، اما من نمی توانم به شما فکر نکنم. تلاش خودت را بکن تا تماسی با من بگیری و دل مادرت را شاد کنی. باور کن اگر صدایت به گوشم برسد حالم خوب می شود. واقعا خسته نشدی این همه سال در یک حصار بسته؟! اگر به تحصیلت ادامه می دادی الان وضعیت زندگی ات خیلی بهتر بود و آزاد زندگی خودت را می کردی. چرا خودت را در دام اینها انداختی؟!
پروانه باور کن من حالم زیاد خوب نیست. من مستمر دارم برای شما نامه ارسال می کنم شاید دلت به رحم بیاید و با من تماسی بگیری. اگر امکان این را داشتم و می توانستم حتما سری به شما می زدم. پروانه چرا خودت را داری تباه می کنی؟ چرا خودت را نجات نمی دهی؟ تا کی می خواهی در حصار بسته به زندگی خودت ادامه دهی. من مادرتم و نمی توانم شما را فراموش کنم. فقط از شما می خواهم تا دیر نشده تماسی با من بگیری. من همچنان منتظر تماس شما هستم .
مادرت مهین حبیبی