محمد جعفر سلام
خوبی مادر؟! محمد جعفر چرا با من تماس نمی گیری تا صدایت را بشنوم؟! دلم برایت تنگ شده. چندین سال است از تو خبری ندارم. من مادرت هستم و دلم می خواهد تو را در آغوشم بگیرم. چرا این کار را با خودت کردی؟ چندین سال از خانواده ات دور شدی به چه دلیل؟ مگر تو خانواده نداری؟ اگر در ایران زندان بودی باز هم خیالم راحت تر بود لااقل می توانستم به ملاقاتت بیایم و تلفنی با تو در ارتباط باشم.
محمد جعفر من و پدرت نگرانت هستیم کمی به فکر پدر و مادرت باش. چرا خودت را نجات نمی دهی؟ در یک حصار بسته خودت را محبوس کرده ای! نه آزادی داری نه می توانی با خانواده ات ارتباط بگیری و با دنیای بیرون از خودت قطع هستی . محمد جعفر چرا این همه سختی را تحمل می کنی؟ فکری به حال خودت بکن. زمانی که در عراق بودی من چند بار به عراق سفر کردم و سعی و تلاشم را کردم که با تو دیداری داشته باشم ولی به من اجازه ندادند. الان هم که کلی از ما دور شده ای. من فقط از تو درخواست می کنم خودت را نجات دهی. خودت را نجات بده و آزاد زندگی کن. من قبلا هم در نامه ها گفتم تو فقط خودت را نجات بده. نگران نباش من و پدرت و خانواده ات کاری می کنیم که احساس کمبود نکنی . ما همیشه به فکر شما هستیم و شما را دوست داریم . من و پدرت منتظر خبری هستیم که بگویند محمد جعفر خودش را آزاد کرده. بهترین خبر خوشحالی برای ما همین است.
دوست دار شما مادرت صدیقه نجفی
