در قسمت قبل توضیح دادم که در پائیز سال 89 به همراه تعدادی از خانواده های استان مازندران به اشرف رفتم. به درخواست خودم خواستم که به همراه خانواده ها به اشرف بروم، چون طی پروسه چند ساله ای که با خانواده ها برخورد داشتم و در ارتباط بودم مسائل بسیاری برای من روشن شد و این سفر می توانست برایم تجربیات زیادی داشته باشد .
***
در مراحل بعدی که به همراه سایر خانواده ها به اشرف می آمدم ابعاد دیگری از خیانت های رجوی علیه خانواده ها برایم روشن می شد و در نهایت ایستادگی همین خانواده ها که شامل پدران و مادران پیر بودند، رجوی را مجبور کرد که با خفت و خواری اشرف را ترک کند. اشرفی که برای سازمان مرز سرخ بود ودر شعارهای مجاهدین، میعادگاه انقلابیون جهان بود! اشرفی که برای رجوی همه چیز بود، اشرفی که سالیان رجوی توانسته بود اعضای خود را در آن با پوش سرنگونی سر کار بگذارد و در حصار تشکیلات نگهدارد .
آری به خوبی دریافتم که ایستادگی خانواده ها طناب داری برای رجوی و تشکیلاتش می باشد. وقتی پای همین خانواده ها به لیبرتی باز شد باز رجوی تحمل آنان را نداشته و مجبور شد به آلبانی فرار کند و هزاران کیلومتر دورتر باز نعره سرنگونی خود را با ارتش تو خالی و کاغذی آزادی بخش سر دهد و فکر می کند این گونه می تواند باز هم به فریبکاری ادامه دهد. اما وقتی نیروهای مغزشویی شده پایشان به آلبانی رسید و چشم شان به دنیای بیرون باز شد شاهد ریزش دوباره و سرسام آور نیرو از مناسبات جهنمی رجوی بودیم و برای اثبات این حرف می توان با سرکشی به فضای مجازی دریافت که چقدر از اعضای سازمان جدا شده و زندگی جدیدی را آغاز نمودند.
اکنون هر چقدر رجوی می خواهد اندر باب سرنگونی به نشخوار حرفهای گذشته خود بپردازد و مریم قجر آنرا تکرار کند ولی چیزی که برای ما کاملاٌ روشن است. رجوی حتی از حضور خانواده ها در آلبانی ترس دارد و نمی خواهد که پای آنان برای ملاقات به آنجا باز شود و در این راستا با هزاران توطئه و شانتاژ و دادن رشوه سعی می کند جلوی این کار را بگیرد. اما برای ما روشن است خانواده ها درخواست به حقی دارند و این حرف شان در همه مجامع بین المللی گوش شنوا دارد و در نهایت این سازمان است که باید تن به ملاقات خانواده ها بدهد .
من در مراحل بعدی باز به اشرف رفتم و هر بار درسهای تازه ای برایم داشت و روشن ساخت باید برای اشراف نسل جوان دست به افشاگری زد تا فریب شعارهای دروغین رجوی ها را نخورند.
حال به نمونه ای از موارد مغزشویی اعضای فرقه رجوی اشاره می کنم که خودم از نزدیک شاهدش بودم. در سال 89 وقتی به همراه خانواده ها به کنار سیاج اشرف رفتم و خودم را برای نفراتی که در آنطور سیاج مشغول نگهبانی و دادن فحش و ناسزا گفتن بودند معرفی کردم مبنی بر اینکه من سالیان در مناسبات سازمان حضور داشتم و اکنون آزاد زندگی می کنم و حرفهای فرقه مبنی بر اینکه من در زندان می باشم دروغی بیش نیست. اکنون در کنار شما هستم و هیچ مشکلی ندارم و با میل خودم به همراه خانواده ها آمدم. اما متاسفانه سیستم مغزشویی فرقه نه تنها ذهن را از بین می برد حتی قدرت دیدن را هم از آنان گرفته بود و عنوان می کردند که شما هادی شبانی نیستید و او در زندان می باشد و … . آنجا بود که دریافتم سیستم مغزشویی رجوی تا کجا افرادش را پوک و خالی می کند و حتی حاضر نیستند واقعیت موجود را ببینند و باید به انکار آن بپردازند و این نشان می داد که باید با توان بیشتری به کمک آنان پرداخت و دست به افشاگری علیه رجوی زد. اعضای گرفتار باید بتوانند ساعتی فکر کرده و تحلیل کنند که در این دوران در مناسبات رجوی چه چیزی بدست آوردند؟ و این می تواند برایشان راهگشا باشد و این نقطه حرکتی خوبی برای آنان خواهد بود .
من وقتی تصمیم گرفتم قدری به گذشته و زندگی خودم فکر کنم توانستم برای خود تصمیم بگیرم و این نقطه حرکت من بود و دریافتم این سالیان در همراهی با رجوی جز خیانت و دشمنی علیه مردم ایران کاری نکردم و این نقطه ای بود که توانستم از آن عبور نموده و حرکت جدیدی را آغاز نمایم و به همراه سایر دوستانم راه جدیدی برای خودمان در پیش گرفتیم و آن هم جدا شدن از مناسبات جهنمی رجوی بود و اکنون وقتی فکر می کنم خیلی خوشحال هستم که چنین تصمیمی گرفتم و امیدوارم بقیه اعضای گرفتار هم چنین توانی را کسب نموده و بتوانند از موانعی که رجوی سد راه شان قرار داده عبور کنند .
در انتها به رجوی و همه مسئولین فرقه می گویم عاقبت مزدوری و خیانت به کشور چیزی جز نابودی نیست و این قانون تکامل است که همه خیانت گران و جنایت کاران با مرگی سخت روبرو خواهند شد و رجوی را هم از آن گریزی نخواهد داشت.
روزی که همه اعضای گرفتار به آن حد از آگاهی برسند تا از مناسبات جهنمی رجوی خارج شده و زندگی جدیدی به دور از مغزشویی و ترس و نشست های آنچنانی آغاز کنند و این دور نیست.
هادی شبانی