در سال های 1371 تا 1373 فرقه مجاهدین عملیات های نفوذ مرزی با کد (ج-ن) یعنی جنگ های نامنظم را در دستور کار داشت و از قبل با ارباب (صدام) یا همان صاحب خانه به قول رجوی هماهنگ شده بود. نظرشان این بود که نیروهای مجاهدین به دلیل نبودن عملیات و بسته شدن مرزها بعد از آتش بس در حال تحلیل و مسئله داری و پاسیویزم هستند و اگر منفذی برای نفس کشیدن نباشد رسوب کرده و نابود می شوند، لذا آن سرفصل “ج ن” برپا شد و بعد با کد “پی ام. PM” پیک مریم افراد را ترغیب به شرکت می کردند. این کد در جهت برانگیختن افراد برای داوطلب شدن در عملیات های مرزی بود که هر طور شده کد مریم بر پیشانی شان بخورد .
به هرحال این پروژه از صفر با آموزش مربیان عراقی (صدام) شروع و اعزام هر تیم با هماهنگی افراد اطلاعات استخبارات صدام صورت می پذیرفت و نیروها را تا معبرهای مرزی می بردند و در آنجا آنها را با نقشه و مسیر مشخصی رها می ساختند تا به درون شهرهای مرزی بروند و به خیال باطل رجوی ها تبلیغ کنند و پیک مریم باشند تا نیروهای فاقد ارتباط موج موج به سازمان بپیوندند .
در حقیقت از جزئیات طرح که چگونه اجرایی می شد می گذریم ولی ما حصل و راندمان کار این پروژه چند ساله چیزی نبود جز درگیری های درون تیمی و قتل و کشتن هم و در نهایت فرار عده ای به داخل ایران ومعرفی خود به مرزبانان ایرانی. البته رجوی از ابتدا دنبال راندمان نظامی و چیز دیگری نبود. او فقط به دنبال این بود که از فسیل شدن نیروها و بریدگی در قرارگاه کنسرو شده جلوگیری کند و همچنین می خواست با این کار خونی ریخته شود و او طلبکار باشد و به نوعی هم آتش بس ایران – عراق را زیرسئوال ببرد و تولید جنگ کند .
بعد از شکست پروژه سران فرقه و فرماندهان و زنان شورای رهبری فرقه کار را متوقف و دست به زندانی کردن 500 عضو فرقه زدند تحت عنوان “چک امنیتی” و جلساتی چند هفته ای به نام ” دیگ” برای افراد گذاشتند تا علت نفوذ گسترده و کشتارهای درون تیمی وعملیاتی را کشف کنند.
این پروژه چند هفته طول کشید و شکنجه ها و سرکوب های وصف ناپذیری رخ داد و در ته قضیه سران فرقه به این نتیجه رسیدند که مناسبات را آماده پذیرش رجوی کنند و تصمیم به مواجهه حضوری افراد با رجوی گرفتند.ناگهان از طرف فرماندهان و مسئولین فرقه دستور آمد که همه کارها تعطیل و همه افراد ملزم شدند که ظرف دو ساعت با کوله انفرادی در زمین های صبحگاهی وهر کس در هر قسمت خودش به خط شود. در نهایت همه را سوار بر پشت کامیون های چادر کشیده کردند و درب ها را قفل کردند و توسط رانندگان مورد اعتماد فرقه به نقطه ای نامعلوم به صورت شبانه منتقل شدند. تا چند روز هیچ کس نمی دانست کجا و برای چه آمده است و فقط دستور گزارش نویسی داده شد و همه باید گزارش می نوشتند.
شب چهارم یک مرتبه آژیر بیدار باش زده شد. وقتی افراد به ساعت ها نگاه کردند ساعت دو و نیم نیمه شب بود و اعلام شد به ستون یک از پله های ساختمان به سمت زیرزمین راهی شوید. همه راه افتادند و هر نفر در آخرین پله از زیرزمین به زیر راه پله هدایت می شد و نفر دوم یعنی پشت سری توسط کنترل چی فرقه متوقف می شد تا اینکه اجازه به داخل داده می شد . وقتی نوبت به هر فرد می رسید که به زیرزمین وارد شود تازه می فهمید که در زیر راه پله شخص مسعود رجوی ایستاده و افراد ورودی را بغل می کرد و روبوسی و سپس فرد به سمت دیگر زیرزمین هدایت می شد.
دو ساعت طول کشید تا نوبت به من رسید. وقتی از پله پایین رفتم باورم نمی شد با رجوی روبرو شده ام و مرا بغل کرد. البته یک سری فرماندهان زن هم درکنار رجوی بودند و موقع روبوسی رجوی با افراد نکته ای را به رجوی در مورد هر فرد می گفتند و در واقع موقعیت فرد را به او گزارش می کردند. رجوی در هنگام روبوسی با افراد در گوش افراد چیزی می گفت. وقتی نوبت به من رسید در گوش من گفت: باید در آب نمک بروی تا نرم شده و در دست خواهران رام شوی و از نرینه وحشی تهی شوی .
فی الواقع من در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتم و در قلب و ضمیرم احساس کردم با شیطان ملاقات کرده ام و احساس کردم راه پس و پیش از من گرفته شد و زانویم شل شد و احساس کردم اکنون لحظه ای تاریخی برایم است. یا بایستی شیطان را رد کنم و یا با شیطان سازش کنم. همان لحظه ته قلبم با خود واقعی ام تصمیم به گفتن “نه” گرفتم و در روز تصمیم گیری “حوض” هم نه گفتم .
عباس