جمشید دهمرده در قسمت قبل خاطرات خود از نحوه به اسارت در آمدنش بیان می کند. دهمرده در این قسمت خاطرات خود را با ذکر نکاتی از مناسبات حاکم بر کمپ های سازمان مجاهدین خلق ادامه می دهد.
در خصوص اجازه تماس با خانواده می گوید که سازمان در مواقع خاص و به صلاحدید خود هر سه یا چهارسال یک بار شاید اجازه می داد که فرد عضو با خانواده اش تماس بگیرد. در هنگام تماس هم همیشه دو نفر همراه ما بودند. یک نفر هم کل مکالمات ما را شنود می کرد. بعد از انجام مکالمه باید تمام آن حرف هایی که بین ما و خانواده رد و بدل شده بود را روی کاغذ می آوردیم. می گفتند خانواده ، پای نفر را شل می کند تا از مناسبات جدا شود. از صبح تا شب ما را مجبور به بیگاری می کردند تا فرصت فکر کردن به زندگی را نداشته باشیم.
یکبار که خانواده ام برای ملاقات با من به کمپ اشرف آمده بودند، دو نفر از اعضای سازمان مدام کنارمان بودند. از طرف دیگر ما را از برگشت به ایران می ترساندند و می گفتند که حکومت ایران حتی اگر بداند کسی یک ساعت تنش به تن مجاهدین خورده است ، او را شکنجه و اعدام می کند.