در قسمت قبل گفتم که همه افراد دریافته بودند که فقط چند فاکت را بنویسند و مانند بقیه بندهای انقلاب طلاق مسئولین از روی آن می گذرند و از آنجایی که مسئولین کاری هم نمی توانستند انجام دهند در نهایت عنوان می کردند که با قبول جمع فرد از آن بحث عبور کرده است.
***
رجوی سعی می کرد با انجام برگزاری نشست های مختلف همه را درگیر کند و ما دریافته بودیم که با خواندن چند فاکت نمی توان احساسات و عاطفه را از بین برد و ریشه آن را خشکاند. این بحث به مانند تف سربالا بود و به خود رجوی برگشت و همه افراد عنوان می کردند این بحث بسیار مسخره است و بهتر است چند فاکت تولید کرده و آنرا در جمع بخوانیم تا مسئول مربوطه کاری به ما نداشته باشد و این گونه رجوی ها با بحث مسخره ای که آورده بودند عملا به مسئله دروغ گفتن و نوشتن فاکت های کشکی دامن زدند و همه مسئولین هم از آن خبر داشتند. چیزی که رجوی به دنبال آن بود تشکیل پرونده برای هر فرد بود! هر فرد با خواندن فاکت هایش و صفر صفر کردن برای خود پرونده ای تشکیل می داد. همه این گزارشات به مسئول مربوطه داده می شد و در بایگانی فرقه نگهداری می شد تا روزی اگر فرد از مناسبات جدا شد بتوانند بر علیه خود او استفاده کنند که نمونه های زیادی در این زمینه وجود دارد.
رجوی فاسد فکر می کرد که این حربه ای می تواند باشد تا دهان افراد برای افشاگری علیه مناسباتش را بسته نگهدارد ولی همه افراد می دانستند نوشتن فاکت های غسل هفتگی دروغی بیش نبوده است. این شیوه استفاده از فاکت های شخصی افراد کار بسیار کثیفی است که در هیچ سازمانی نمی توان یافت و فقط این رجوی سعی می کند افراد معترضش را به این شیوه خاموش کند.
زمان می گذشت و برای ما اینگونه تعریف شده بود که در سال شش ماه به برگزاری نشست های ایدئولوژیک و شش ماه بعدی به آموزش و آماده سازی یکانها برای علمیات در نوار مرزی می گذرد و این گونه برنامه هر سال تا آخر تکمیل بود و این امیدواری را به دروغ در افراد زنده نگه می داشتند.
بالاخره نشست های طعمه فرا رسید! سلسله نشست های مخوفی که کسی نمی توانست از آن فرار کند. نشست ها با تعداد زیاد افراد و سوژه کردن یک فرد شروع می شد و باید فرد حتما فاکت های خود را می خواند و اینکه در خط رجوی نبوده و آب به آسیاب حکومت ایران می ریخته و اگر مریم قجر به ایران نرفته مقصر خود فرد بوده است .
بعضا این نشست ها با برخوردهای فیزیکی همراه بود و بعد از چند ماه نشست های خسته کننده به پایان رسید. اما در جریان این نشست ها انفجار برج های دوقلو آمریکا به وقوع پیوست. رجوی بعد از جمع کردن افراد در سالن نشست باقرزاده انگار به پیروزی بزرگی دست یافته باشد بادی در غبغب انداخته و خوشحالی می کرد! در سالن چندین بار لحظه اصابت هواپیما به برج های دوقلو نمایش داده شد و شیرینی پخش کردند و جشن گرفتند و رجوی با دریدگی خاص خود عنوان داشت که وقتی اسلام ارتجاعی طالبان این گونه برج های دوقلو را در هم می کوبد وای به روزی که اسلامی انقلابی ما به قدرت برسد و …
البته باید به این نکته اشاره کنم که اکنون رجوی سر در آخور غرب فرو برده و مریم قجر با مغزشویی و شانتاژ کاری با اعضای ناآگاه خود کردند که برای دیدن پرچم آمریکا خوشحالی می کنند و دست می زنند و از اینکه فلان جنایتکار آمریکایی در مراسم شان شرکت نموده در پوست خود نمی گنجند .
در پایان نشست های طعمه رجوی عنوان داشت که اگر عملیاتی توسط غرب علیه صاحب خانه ما یعنی صدام انجام بگیرد در کنار او خواهیم بود. اما شاهد بودیم روزی که آمریکا به عراق حمله کرد، خودش را کنار کشید و بعد از سرنگونی صدام او را دیکتاتور نامید و این گونه به ولی نعمت خود لگد زد.
اوضاع به همین منوال بعد از سلسله نشستهای طعمه می گذشت و هر قسمت باید در محل های خود آن بحث را ادامه می دادند و با شدت گرفتن فضای حمله آمریکا به عراق، سازمان دستور داد که بهترین فرصت است و باید نیروها برای حمله به ایران آماده شوند! البته این خوابی بود که رجوی در ذهن پوک خودش به آن رسیده بود. رجوی برای اینکه به افرادش انگیزه جنگ بدهد عنوان کرد: حمله آمریکا به قرارگاه ها به منزله دستور حرکت است و باید عاشورا گونه به سمت ایران حمله نمود و همه قرارگاه ها به لحاظ حمله توجیه هستند و افراد باید در این مدت توجیه شوند تا همه بدانند که چکار کنند. در انتها هم رجوی با دریدگی خاص خود عنوان داشت که آنان جلودار ارتش به سمت مرز ایران خواهند بود ولی این دروغی بود به مانند بقیه دروغ هایی که رجوی طی سالیان تحویل ما داده بود .
همه قرارگاه ها به پراکندگی نزدیک مرز رفتند! در دلشان خوشحال بودند که شاید این بار بتوانند به ایران بروند و نمی دانستیم که این حرکت نمایشی است تا بتوانند به افراد انگیزه بدهند.بعد از شروع حمله آمریکا به عراق ما بعد از چند روز متوجه شدیم که چند قرارگاه سازمان مورد حمله قرار گرفته ولی از دستور حرکت به سمت ایران خبری نبود تا روزی که دستور رسید مبنی بر اینکه رجوی گفته ما با نیروهای آمریکایی جنگی نداریم و همه روی ادوات نظامی پرچم سفید قرار دهند و اینگونه تمام هیمنه رجوی در ذهن افراد فرو ریخت و حاضر نبودند قبول کنند که پرچم سفید یعنی به نشانه تسلیم آویزان کنند. دیگر امیدی برای رفتن به ایران نبود و همه افراد فشل شده بودند و دنیایی تناقض در ذهن شان وجود داشت و بعد از بازگشت به قرارگاه رجوی با شیادی تمام به جای اینکه شکست تحلیل های خود را قبول کند عنوان داشت من شما را به راحتی بدست نیاوردم و در مقابل اسلحه شما را حفظ کردم.
این ظاهر قضیه بود وقتی به اشرف بازگشتیم، آمریکایی ها نیروها را خلع سلاح کرده تا هیچ یک از نیروهای سازمان دیگر رنگ سلاح را نبیند و سلاح که ناموس هر مجاهد خلق بود به یکباره تبدیل به چماقی شد که باید با آن نگهبانی می دادیم و این گونه ناموس مجاهد خلق بر باد رفت .
اما دیگر خبری از مریم قجر نبود و رجوی هم به سوراخی خزیده بود. در پس این شکست باز مسئولین فرقه از طرف رجوی ها طلبکاری می کردند که افراد باید در فاکت هایشان به مسئله نبردن مریم قجر به تهران اشاره کنند و اینکه چرا نیروها در این زمینه کم گذاشتند و افراد مانند عملیات فروغ جاویدان باید فاکت های خود را می نوشتند و این داستانی بود که موج دیگری از تناقضات را در افراد بوجود آورد. و برخوردهای فیزیکی به خاطر وجود تناقضات زیاد در مناسبات سر کوچکترین مسئله بوجود می آمد. برای ما این برخوردهای فیزیکی قابل باور نبود!
ادامه دارد
هادی شبانی