اگر به متون و ادبیات سازمان مجاهدین خلق، از گذشته تا به حال نگاهی اجمالی بیندازیم، یکی از واژه هایی که زیاد به چشم خواهد خورد “شهادت” است.
پذیرش “شهادت” در اصل به منزله تسلیم ناپذیری می باشد. برخی کشورهای جهان در آیین های ارزشی خود پذیرش شهادت را در مقابل تسلیم شدن پاس می دارند. در سازمان مجاهدین خلق شهادت طلبی و شهادت پذیری به عنوان یک رسم ایدئولوژیک و یک سنت اعتقادی تعریف شده و برای همه معین گردیده است که تسلیم و پذیرش ذلت و شکست نداریم و هر چه هست پیروزی است زیرا شهادت در مکتب اسلام اوج پیروزی تلقی می شود.
شهادت طلبی و شهادت برای فرد یا افراد خاصی تعریف نشده است. در سازمان مجاهدین خلق هم قاعدتا شامل همه افراد می شود. یعنی از بالا تا پایین سازمان همه باید شهادت پذیر و شهادت طلب باشند. همه باید از این مسئله ایدئولوژیک عبور کنند و آنرا در لحظه و زمان تصمیم گیری با طیب خاطر بپذیرند تا بن بست شکنی نمایند.
همانند واژه های “فدا و صداقت” است که مفاهیم آن برای فرد یا افراد خاصی تعریف نشده است، بلکه همۀ عناصری که در سازمان مجاهدین خلق حضور دارند باید در این چارچوب قرار بگیرند، از بالاترین مسئولین سازمان تا پائین ترین افراد از نظر تشکیلاتی .
اگر بخواهیم دقیق و منصفانه به مسئله شهادت در سازمان مجاهدین خلق نگاهی بیندازیم، روزگاری واقعاً چنین بود. از فدا و صداقت گرفته تا شهادت، از بالا ساری و جاری می شد، سمبل و الگو از رهبران به پائین می رسید. برای نیروهای پائین خیلی خوب جا می افتاد که راه و رسم شهادت طلبی واقعی بوده و در دسترس است زیرا می دیدند که رهبران این سازمان با خون خود آرمان فدا و شهادت را زنده نگه داشته و همانند شعارهایی که در خصوص عاشورا میدادند عمل گرا می باشند .
اما از زمانی که مسعود رجوی رهبری سازمان مجاهدین خلق را برعهده گرفت نتوانست این راه و رسم را دنبال نماید و ابتدا خودش و بعد سایر فرماندهانش از این اصول تخطی و عدول نمودند. دیگر شهادت طلبی و شهادت پذیری و فدا و صداقت از بالا به پائین جاری نبود، بلکه از پائین به پائین تر بود! اصل شهادت و فدا و صداقت خاص افراد در سطوح پائین تشکیلاتی سازمان مجاهدین خلق بود! هنوز هم چنین است.
اگر بخواهیم تاریخ دقیقی از شروع این فساد اخلاقی و سیاسی و ایدئولوژیک بگوئیم باید به بعد از انقلاب اسلامی ایران اشاره کرد . اگر بخواهم تاریخ دقیق تری ارائه بدهم که از چه زمانی این سقوط و انحطاط شروع شد باید به 30 خرداد 1360 و وقایع بعد از آن اشاره کرد. جایی که مسعود رجوی بعنوان بالاترین مهرۀ سیاسی و ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق از ترس جانش زن و فرزندش را در بحبوحۀ درگیری های خطرناک رها کرده و با زیر پا گذاشتن ارزش های سازمانی که رهبری آنرا بر عهده گرفته بود، فرار را بر قرار ترجیح داد و همراه با رئیس جمهور وقت (ابوالحسن بنی صدر) از کشور گریختند.
از آن زمان دیگر در میان رهبران بالای سازمان مجاهدین خلق چیزی به اسم شهادت و صداقت و فدا به عنوان ارزش اصلی وجود نداشته است. به جایش با شعار عقب نشینی و فرار از مهلکه عقب رفته اند، چون سرکرده ترسو و بزدلشان مرزهای فرار را قبلا ترسیم کرده و به آن وفادار بوده است .
نمونه بسیار بارز و روشن این موضوع وقایعی بود که بعد از سقوط صدام حسین در عراق اتفاق افتاد. در طی چندین رشته درگیریهایی که به تحریک رجوی بصورت رو در رو بین نیروهای عراقی و سازمان مجاهدین خلق در اردوگاه اشرف انجام شد خبری از رهبران مجاهدین خلق که بسیار از شهادت و شهادت طلبی دم می زدند نبود. خبری از رهبران طراز اول سازمان مجاهدین خلق که خیلی مدعی بودند که در زندان های شاه خیلی جسارت ها کرده بودند و در جلوی ساواکی ها سینه سپر میکردند نبود. بله خبری از آنان در صفوف اول درگیری نبود. در میان کشته ها اسمی از رهبران سازمان دیده نمی شد. در میان مجروحین و زخمی ها هم اسمی از سران سازمان وجود نداشت. زیرا مسعود رجوی سنت بزدلی و ترس و نسخه پیچیدن برای دیگران را پایه ریزی کرده بود.
بخشعلی علیزاده