ایرج صالحی در قسمت قبل عنوان کرد: رجوی ها تصور کردند می توانند از انجام ملاقات بین خانواده ها و فرزندان شان در اشرف یک دام ساخته و تعدادی از جوانان خانواده ها را جذب نموده و برخی دیگر از آنها را به عنوان نیروی خود در ایران بکار گرفته و از آنان سوء استفاده نمایند. با این خیال شیطانی بود که رجوی ها در ابتدا به خانواده ها اجازه ورود به قرارگاه اشرف و دیدار با فرزندان شان را دادند.
***
چند ماه بعد از سرنگونی صدام و خلع سلاح فرقه، در یکی از روزهای تیر ماه 1382 بود که به من گفتند: “کارت را تعطیل کن و برو آماده شو باید جایی بروی”. اما نگفتند که چه خبر است. چند نفر دیگر را نیز از کار بیرون کشیده و به آنها نیز گفتند آماده شوند. چون در ترکیب نفراتی که گفتند آماده شویم از سطوح مختلف تشکیلاتی حضور داشتند، نتوانستم حدس بزنم که چه خبر است و فقط منتظر بودم تا به ما بگویند که چه باید بکنیم یا کجا باید برویم. بعد از نیم ساعت گفتند که باید به مقر ستاد در قرارگاه اشرف برویم و در آنجا یکی از مسئولین به نام «فرشته یگانه» با ما نشست دارد.
وقتی به سالن مربوطه رفتیم ، دیدم که تعداد زیادتری آنجا هستند. دقیقا نمی دانم چند نفر اما بعد از چند دقیقه «فرشته یگانه» صحبت هایش را شروع کرد. خلاصه حرف های او این بود که خانواده های افرادی که در آن سالن جمع شده بودیم برای ملاقات به قرارگاه اشرف آمده اند و قرار است با ما ملاقات کنند. ما باید درباره سازمان با آنها صحبت کنیم و آنها را جذب نماییم. همچنین یک آدرس ایمیل به ما داده می شود تا به خانواده مان بدهیم که بعداً از طریق این ایمیل بشود با آنها ارتباط برقرار نمود. نکته دیگر این بود که هنگام ملاقات چند نفر هم در کنار نفر ملاقات کننده خواهند بود تا به او در شناساندن سازمان به خانواده ها کمک کنند.
هنگامی که «فرشته یگانه» گفت سازمان را به خانواده های تان معرفی کنید، در ذهنم یاد صحبت چند سال قبل رجوی افتادم که به ما می گفت: “ما از طریقی در ایران نظر سنجی کردیم و مطمئن شدیم که بیش از 70 درصد مردم ایران خواهان رئیس جمهور شدن مریم هستند.” در آن زمان می دانستم که رجوی دروغ می گوید اما با این حال چون از همه جا بی خبر بودم نمی دانستم که عمق این دروغ چقدر است. اما وقتی به ما گفته شد به خانواده های مان یعنی خانواده های اعضای فرقه که قاعدتا باید جزء اولین لایه هایی باشند که از فرقه شناخت دارند، سازمان را معرفی کنیم، فهمیدم که فرقه تا چه حد از مردم ایران فاصله گرفته که نه تنها حتی در بین خانواده های اعضای فرقه حامی ندارد بلکه ازآنها آنقدر دور هستند که نسبت به آن شناخت ندارند! چه رسد به اینکه مریم قجر را به عنوان رئیس جمهور خود بدانند. البته بعدها که به ایران برگشتم متوجه شدم که نه تنها فرقه در بین مردم ایران هیچ پایگاهی ندارد بلکه منفور عموم مردم ایران هم هست.
بعد از اتمام صحبت های «فرشته یگانه»، سوار ماشین شدیم و به طرف سالن اصلی قرارگاه اشرف حرکت کردیم. در مسیر فکر به اینکه خانواده ام برای ملاقاتم آمده اند یک شور و شوق خاصی در من ایجاد کرد! به یک باره امید بزرگی در دلم زنده شد. بیش از 18 سال بود که آنها را نه دیده بودم و نه با آنها تماسی داشتم. بیشتر از همه دلم برای مادرم تنگ شده بود. در ذهنم قیافه اعضای خانواده ام را تجسم می کردم.
در چنین حال و هوای لذت بخش و دوست داشتنی که سالیان متمادی بود آن را تجربه نکرده بودم سیر می کردم که ناگهان یاد برگه ایمیلی افتادم که به ما داده بودند. در آن زمان در داخل هر مقر تنها تعداد بسیار معدود و کمتر از انگشتان یک دست، که مشخص شده بودند و در اتاقی که دیگران اجازه ورود به آن را نداشتند، امکان دسترسی به اینترنت را داشتند. تازه خود آنها هم می بایست حتما به صورت جمعی و نه تکی به آن اتاق بروند، تا خود آنها هم تحت نظر باشند و از اینترنت خلاف خواسته رهبران فرقه استفاده نکنند. بقیه افراد در فرقه به اینترنت دسترسی نداشتند. کامپیوترهایی که در مقرها در دسترس عموم بود هیچگاه به اینترنت وصل نبودند. تازه همین هم تحت یک ضوابط و شرایط خاص بود. مثلاً به هیچوجه نباید صفحه مانیتور به طرف دیوار باشد. ورود انفرادی به آن مکان ممنوع بود و ضوابطی از این دست که بسیار محدود کننده بود. در واقع بسیاری از ما اصلاً نمی دانستیم که چگونه باید از ایمیل استفاده کرد و فقط می دانستیم که یک وسیله ارتباطی جدید است که از طریق کامپیوتر قابل اجراست.
می دانستم که هدف فرقه از دادن ایمیل این است که می خواهند از این طریق به اسم ما با خانواده های مان ارتباط برقرار کرده و از علاقه آنها به فرزند شان سوء استفاده نمایند. فکر کردن به این موضوع کامم را تلخ کرد و وحشت از این که آنها با این ترفند ممکن است چه بلاهایی بر سر خانواده ام بیاورند آزارم می داد. به این فکر می کردم که چگونه با حضور چند نفر دیگر که نمی دانستم می شود به آنها اعتماد کرد یا نه، به خانواده ام بگویم که با این برگه کاری نداشته باشند.
در این افکار بودم که به سالن رسیدیم.
ادامه دارد
صالحی