ایرج صالحی در قسمت قبل خاطرات خود گفت: به هر صورت شب بعد از اینکه درخواستم را تکرار کردم، مسئول بالای مقرمان مرا صدا زد و گفت که با درخواستت موافقت شده و فردا برای تماس تلفنی به مجموعه اسکان خواهی رفت. برای خالی نبودن عریضه هم گفت، این که تا امروز جواب ندادم به این خاطر بود که منتظر هماهنگی بودیم.
***
این قسمت را تقدیم می کنم به برادر عزیزم آقای علی اکرامی و روح مادر گرامی شان، که بر اثر سنگدلی رجوی ها موفق به انجام ملاقات مجدد با هم نشدند.
کمتر از دو ماه پس از ملاقات با پدر و خواهرم، یک اکیپ دیگر از خانواده ها برای ملاقات با فرزندان شان به جلوی درب اشرف آمدند. اینبار اما رجوی ها به این نتیجه رسیده بودند که در بین مردم ایران و حتی در بین خانواده های اعضای فرقه جایی ندارند، ولی هنوز بر سر روش برخورد با خانواده ها به یک جمعبندی مشخص نرسیده بودند.
از یک طرف می دانستند که عدم اجازه برای ملاقات بار حقوق بشری سنگینی برای فرقه خواهد داشت و ماهیت آنها را برای همه رو خواهد کرد و همگان به عیان خواهند دید که رجوی ها چقدر سنگدل بوده و تشکیلات شان تا چه حد سست و بی بنیان است که توان اجازه دادن برای انجام ملاقات را ندارد.
از طرف دیگر با توجه به تغییراتی که در رفتار اعضایی که با خانواده های شان ملاقات کرده بودند صورت گرفته بود، رجوی ها می دانستند که اگر ملاقات ها ادامه پیدا کند تمام آنچه برای تشکیلات فرقه ای رشته بودند و شستشوهای مغزی مستمری که انجام داده بودند، پنبه شده و بی اثر خواهند شد و اعضاء در ارتباط با خانواده نه تنها عواطف شان زنده شده بلکه در دلشان امید و آرزو احیا می شود و در خود توان جداشدن از فرقه را پرورش خواهند داد و به زودی فرقه با یک ریزش بزرگ مواجه خواهد شد.
در نتیجه رجوی ها هنوز ممنوعیت ملاقات را اعلام نکردند و تلاش داشتند تا کاری کنند که خود اعضاء با خانواده های شان ملاقات نکنند و به این ترتیب مسئولیت عدم ملاقات را به گردن اعضا بیاندازند. همچنین با سفت و سخت کردن شرایط ملاقات و اذیت کردن خانواده ها، کاری کنند که خانواده ها قید ملاقات را بزنند. برای رسیدن به این اهداف، رجوی ها دست به اقدامات زیر زدند:
1- برای منصرف نمودن اعضاء از انجام ملاقات، می گفتند که این اکیپ ها از طرف وزارت اطلاعات ایران است تا اعضاء را رو در روی خانواده ها قرار دهند.
2- برای پشیمان کردن خانواده ها از انجام ملاقات، اقدامات زیر را انجام دادند:
– خانواده ها را در جلوی درب اشرف چند ساعت زیر آفتاب معطل می کردند تا خسته شده و از ملاقات منصرف شوند.
– با بازرسی های طولانی آنها را خسته می کردند.
– محل ملاقات را به جای سالن عمومی قرارگاه که در مرکز قرارگاه بود به یک سالن کوچک در کنار درب اشرف منتقل کردند و به خانواده ها اجازه ورود به قرارگاه را ندادند.
– به خانواده ها امکان عکس گرفتن با فرزندان شان را نداده و دوربین های آنها را در جلوی درب از آنها گرفتند.
– وسایل خانواده ها را به شدت بازرسی می کردند.
– در طول زمان ملاقات، مسئولین فرقه در سالن محل ملاقات مستمر صحبت می کردند و به بدگویی از دولت ایران و تعریف و تمجید از رجوی ها و فرقه می پرداختند و صحبت هایشان از بلندگو های سالن پخش می شد و شرایط را برای صحبت خانواده ها با فرزندان شان سخت می کرد.
حوالی ساعت 2 بعد از ظهر بود که گفتند به دفتر فرمانده مقرمان بروم. در آنجا وی با بیان اینکه یک اکیپ از وزرات اطلاعات به جلوی درب قرارگاه آمده و در بین آنها مادر و خواهر تو هم هستند، خیلی اصرار داشت تا مرا از انجام ملاقات منصرف نماید و مرتب تکرار می کرد که مادرت با اکیپ وزارت اطلاعات آمده و بهتر است ملاقات نکنی. من در جواب گفتم که مادرم ربطی به وزارت اطلاعات ندارد و اصلاً با مسائل سیاسی کاری نداشت. او مسن است و با وجود بیماری قلبی برای ملاقات من آمده و میل دارم با او ملاقات کنم.
وی وقتی دید که من در انجام ملاقات مصر هستم دست از اصرارش برای پشیمان کردن من برداشت اما از چهره اش مشخص بود که از این کارم ناراضی است. حوالی ساعت 3 بعدازظهر بود که برای ملاقات مرا به سالن جلوی درب اشرف بردند. در آنجا روی یکی از میزها مادر و خواهرم حضور داشتند. لحظه دیدار مادرم فوق العاده فرح بخش و غیر قابل وصف بود.
طبق معمول چند نفری در کنار ما نشسته بودند و صحبت های ما را کنترل می کردند. مشغول صحبت با مادر و خواهرم شدم. مادرم می گفت از حوالی ساعت 11 صبح منتظر هستیم چرا نیامدی؟ ما خیلی خسته شدیم.
وی از آزار و اذیتی که در جلوی درب شده بودند گله داشت و می گفت چرا اینقدر اذیت مان کردند؟ جلوی درب خیلی به ما سخت گرفتند. خواهرم هم می گفت دفعه قبل اینطوری نبود. دوربین مان را هم جلوی درب از ما گرفتند و اجازه ندادند که با خودمان بیاوریم. از بس معطلمان کردند مامان حالش بد شده بود.
در ادامه مادرم یک آلبوم عکس به من داد و گفت این را خواهر کوچکترم که موفق نشده بود برای ملاقاتم بیاید فرستاده است. وقتی خانواده ام را برای پیوستن به فرقه ترک می کردم، خواهر کوچکم تقریبا 8 سال داشت. حال او مادر چند فرزند بود. آلبوم را که باز کردم تصویری را دیدم و بلافاصله از مادرم پرسیدم عکس سرورِ؟ مادرم گفت نه پسرم این دخترِ سرورِ. باز در دل به رجوی ها لعنت فرستادم که آن چنان ما را از همه جدا کردند که قیافه عزیزان مان را هم ندیده ایم. مغزمان و اطلاعات همه ماهایی که گرفتار فرقه شده بودیم، در همان سالی که به فرقه پیوسته بودیم باقی مانده بود چرا که طی این سالها هم از دنیا قطع بودیم و هم اینکه چیز جدیدی یاد نگرفته بودیم.
تازه گرم صحبت شدیم که گفتند ساعت 4 ملاقات تمام می شود و همه باید سالن را ترک کنند. انگار زندان بود که زمان ملاقات محدود است. البته صد رحمت به زندان، چرا که در آنجا زندانیان لااقل هفته ای یکبار با خانواده های خود ملاقات می کنند. اما در اینجا ما نزدیک به دو دهه بود که اجازه ملاقات و تماس با خانواده های مان را نداشتیم.
بعد از اینکه زمان اتمام ملاقات را گفتند، دیدم که به من کمتر از یک ساعت اجازه دادند تا با خانواده ام ملاقات بکنم! تازه متوجه شدم که مسئولین قسمت ما قصد شان این بود که من به ملاقات نروم تا بدلیل رده تشکیلاتی نسبتا بالایی که داشتم، روی دیگر اعضای فرقه به خیال آنها تاثیر منفی نگذارم. به همین دلیل هم مرا دیر صدا زدند.
مادرم برای من مقداری پول و آجیل آورده بود. از آنجا که ما اجازه داشتن پول را نداشتیم و می دانستم که اگر آن را بگیرم، بدلیل حضور نفرات دیگر حتما خبرش به مسئولین خواهد رسید و نمی توانم پول را پیش خودم نگه دارم و فرقه آن را بالا خواهد کشید، به مادرم گفتم که پول به اندازه کافی دارم و پول را نگرفتم ولی آجیل را گرفتم. با مادر و خواهرم خداحافظی کردم و به مقر برگشتم. باز یک حالت متناقض در من بود. از یک سو از اینکه چنین نعمتی نصیبم شده بود که مادرم را ببینم بسیار خوشحال بودم و از سوی دیگر از اینکه باز باید به مناسبات فرقه برمی گشتم اندوه داشتم.
تاثیرات شستشوی مغزی روی افراد:
امروز دیگر به کمک افشاگری هایی که جداشدگان از فرقه رجوی انجام دادند، همه می دانند که رهبران فرقه اساسا با شستشوی مغزی اعضا را کنترل می کنند و در بند نگه می دارند. گاهی تاثیر این شستشوها بسیار زیاد است. نمونه زیر که می خواهم تعریف کنم خیلی دردآور بود.
غروب همان روز ملاقات در اتاق کار بودیم که یکی از نفرات به نام ص – الف وارد شد و به چند نفری که در آنجا بودیم گفت : “مادرم برای من آجیل آورده است و فکر می کنم با همکاری وزارت اطلاعات درون آجیل ها سم ریختند تا ما با خوردن آن بمیریم”!
نکته دردآور این بود که مادر وی پیرزنی بالای 70 سال بود که یکی از فرزندانش در ایران اعدام شده بودند با این وجود، مغزشویی های سران فرقه آنچنان در این فرد تاثیرگذاشته بود که وی تصور می کرد مادر پیرش برای کشتن او و دیگران به ماموریت آمده و هدفش دیدار و ملاقات با وی نبوده است. تقریبا تمام چند نفری که آنجا بودیم به او گفتیم که این حرفش غیر واقعی است و از این که به ذهنش خطور کرده که مادر پیرش برای کشتن او آمده است اظهار تعجب کردیم و برای اطمینان خاطر او مقداری از آجیل ها را خوردیم!!!
رجوی ها با چنین القائاتی افراد را در فرقه اسیر نگه می دارند. آنها آنچنان سیاه نمایی می کنند که در ذهن یک فرزند، مادری که سال هاست او را ندیده و تمام مشقت های سفر به عراق آن هم در گرمای تابستان را به جان خریده تا او را ببیند، به یک مامور قاتل تبدیل می کنند!
نمونه دیگر چند نفری بودند که حرفهای مسئولین فرقه درباره خانواده ها را باور کرده و تصور می کردند خانواده شان ماموران وزارت اطلاعات هستند و به همین دلیل با آنها ملاقات نکردند و با عدم انجام ملاقات، درد آن خانواده ها بیشتر می شد.
هنوز هم ممکن است در این فرقه باشند اعضایی که تحت تاثیر این مغزشویی ها اقدامات یا صحبت هایی علیه خانواده ها انجام بدهند اما همه باید بدانند که این افراد قربانی هستند و تحت تاثیر شدید آن مغزشویی ها و سیاه نمایی هاست که حرف زده یا موضع می گیرند. بارها شاهد بودیم که همین افراد، بعدها که این حصار ذهنی را شکسته و خود را از چنگال رجوی ها رها نمودند، افشا کردند که آنچه می گفتند حرف خودشان نبوده بلکه مطالبی بود که مسئولین فرقه به آنها دیکته نموده بود.
ادامه دارد
صالحی