با سلام
من سمانه نوری هستم. من از کودکی پدرم را ندیدم. می خواهم بگویم از کودکی محبت پدری را به چشم ندیده ام. پدر من یک فرد عادی جامعه بود و سیاسی نبود. سرباز بود و برای دفاع از وطنش به جبهه های جنگ رفته بود. پدرم اسیر عراق می شود و بعد از چند سال اسارت، گروهی به نام مجاهدین خلق او را فریب می دهد و به پادگان اشرف منتقل می کند. از زندان عراقی ها آزاد می شود و به زندان مجاهدین منتقل می شود!
سازمانی که مدعی آزادی و برابری است چندین سال است پدرم را در یک محیط بسته به اسارت گرفته است و من خبری از او ندارم. سازمان مجاهدین به پدرم اجازه نمی دهد با خانواده خود تماس بگیرد. سازمان مجاهدین یا فرقه رجوی از جان پدر من چه می خواهد؟! چرا پدرم را به اسارت گرفته است؟ سازمانهای حقوق بشری چرا پشت سرشان را نگاه نمی کنند؟ چرا از سازمان مجاهدین حساب رسی نمی کنند؟ پدر من و پدرهای دیگر را در یک کمپ بسته نگه داشته اند و آنها را دارند از بین می برند. به چه کسی بگویم که من دلم برای پدرم تنگ شده است. آیا صدای من به گوش کسی می رسد؟
امیدوارم نامه مرا کسی بخواند و به پدرم برساند و به او بگوید خانواده شما چشم انتظار شما هستند .خودت را نجات بده و به آغوش خانواده برگرد .
سمانه نوری – فرزند حمید رضا نوری در کمپ آلبانی