مجید را با رگبار دوشکا، در خانه باغی پودر کردند – قسمت دوم

در قسمت اول این خاطره ذکر کردم که بعد از عقب نشینی، ما دوباره به پذیرش برگردانده شدیم و جنازه مجید را هم به آنجا منتقل کردند. رضا مرادی، سعید نقاش، صالح بچه خوی (که جثه چاقی نیز داشت) و آن بچه اهواز که قدبلند بود، این چهار نفر جنازه پیچیده شده لای پتو را به پشت واحد کوچک پذیرش بردند، یکی از بچه ها که در پشت آیفا بود و از ناحیه پا مجروح شده بود و تا مدتها در پذیرش با عصا راه می رفت، پسر خاله اش نیز در پشت همان آیفا در حین درگیری و شلیک ها کشته شده بود ، نقل کرد که :

آنروز ما همه به اتفاق مجید پشت آیفا بودیم، او که از خبر فرمان برگشت خیلی ناراحت بود، دنبال فرصتی برای فرار بود، مجید دست به فرار زد اما شلیک بین مسئولین و او شروع شد، دو یا سه نفر پشت آیفا کشته شدند و زخمی هم داشتیم! همه با هم بودند و وقتی که مجید حین فرار درگیر شد و با کلاشینکف شلیک کرد، مجید را حین فرار و فاصله گرفتن از آیفا با گلوله زخمی کردند و او به سمت آن خانه باغ کشان کشان فرار کرد، اما شلیک های مسئولین به سمت او قطع نمی شد، وقتی مجید در خانه باغ مخفی شد، هیچ کدام از مسئولین از ترس او نمی توانستند به سمت خانه باغ حرکت کنند، همه میخکوب شده بودند، هیچ کس جرات نزدیک شدن نداشت، مسئولین که همه ترسیده بودند و خانه باغ را محاصره کرده بودند، تصمیم گرفتند از دور و با دوشکا آنجا را خراب کنند و مجید را بکشند، رگبارهای ممتد و سنگین با تیربار دوشکا که پشت یک جیپ سوار بود به سمت خانه باغ شروع شد، بطوری که در چشم بهم زدنی سقف و دیوارهای خانه باغ کاملا فرو ریخت! مجید بیچاره هم که فقط قصد فرار داشت، در آنجا جان داد!

جنازه ها به پذیرش منتقل شد، جنازه مجید آنجا ماند تا جنازه را به پشت آن واحد کوچک در پشت پذیرش بردند و در چاله ای بزرگ که کندند دفن کردند و رویش هم آهک ریختند تا بکلی از بین برود و اثری از جنایت آنها نماند! خیلی ها شاهد این صحنه بودند و از نزدیک قربانی شدن مجید را دیدند، داستان غم انگیز مجید فقط یکی از جنایات بیشمار رجوی هاست که در روز روشن ما و تعداد زیادی شاهد آن بودیم، افسوس که جان انسان ها در فرقه مخوف و ضد بشری رجوی پشیزی برای مسعود رجوی ارزش نداشته و ندارد.

داستان مجیدها و یاسرها و هوشنگ ها و حجت ها و ناصرها و کوروش ها … داستان نسل کشی و قتل عام نسلی است که ناآگاه به دام رجوی ها افتادند و لکن راه نجاتی نبود که جانشان را نجات دهند، کسانی که جرات کردند و دست به فرار زدند، کسانی بودند که با در دست گرفتن جانشان به این اقدام دست می زدند و چه بسیاری که در این راه موفق به فرار نشدند و خون گرمشان روی بیابان های آتشین و گرم عراق، بیهوده بر زمین ریخت. عروج روح پاک و مطهر چنین عزیزانی، پروازی است بر بلندای آسمان از قعر ذلت، که وصل و آگاهی بهمراه خواهد داشت. روحشان شاد و یادشان قرین رحمت الهی

پایان
محمدرضا شمسی – جلفا

خروج از نسخه موبایل