در قسمت قبلی گفتم که ما منتظر مسئولین عراقی بودیم و بالاخره نیروهای عراقی به نزد ما آمدند. در بدو ورود برخورد عراقی ها با ما بسیار انسانی و محترمانه بود. سپس ما را سوار خودرو کردند و به سمت مقر فرماندهی که در ضلع شمال قرارگاه اشرف مستقر بود رفتیم. ساعت حدوداً 9 و نیم شب بود که افسران عراقی ما را به اتاق کار فرمانده مقر راهنمایی کردند. به فرمانده آن قسمت در رابطه با محدودیت ها و فشارهایی که رجوی در تشکیلات نسبت به اعضایش دارد شرح دادیم و آنها متحیر ماندند که چطور طی این سالیان با این شرایط سخت طاقت آوردیم. من توضیح دادم که ما مجبور بودیم و در زمان صدام راهها کاملاً بسته بود. به او گفتم که در زمان صدام شما که افسر صدام بودید اگر به شما محول می شد ما را دستگیر می کردید و تحویل رجوی می دادید. و گفتیم که در حال حاضر اوضاع تغییر کرده و شرایطی فراهم شده و تصمیم گرفتیم دیگر تن به جبر و زور ندهیم.
افسر مربوطه گفت من شرایط شما را درک می کنم و برای شما آرزوی موفقیت دارم. شب را در همان محل خوابیدیم و صبح با یک خودرو به سمت بغداد حرکت کردیم. راننده خودرو به من گفت آیا من یزید هستم؟ آیا من شمر هستم؟ گفت درست به من نگاه کن. رفتار و کردار من اینگونه است؟ من جا خوردم و گفتم مگر چه شده؟ شما چرا به خودتان شمر و یزید لقب می دهید؟ وی گفت مسئولین سازمان و جماعت رجوی به من لقب شمر و یزید را دادند. من برای او توضیح دادم فرهنگ رجوی آغشته به فرهنگ هوچیگری است و دارای فرهنگ لمپنیسم می باشد. او خودش می گوید هر که با ما نیست دشمن ماست. در ادامه توضیح دادم رجوی حتی نسبت به خانواده های ما و نسبت به شخصیت های ایرانی که در خارج زندگی می کنند هم همین منطق را بکار می گیرد. گفتم ناراحت نباشید من با توجه به برخوردی که از شما دیدم شما را انسانی شریفی می دانم. به او گفتم رجوی فرد خودبینی است جز خودش کسی دیگری را قبول ندارد. باید بگویم اگر همین فردا شما بیایید از او حمایت کنید نظرش تغییر می کند. شما در لحظه به مدارج بسیار بالایی صعود می کنید. از این جمله خنده اش گرفت و تایید کرد. گفت شما خوب او را می شناسید گفتم به نظرم اینجوری نیست و خیلی دیر او را شناختم وگرنه بایستی خیلی زودتر خودم را از چنگ آنها خلاص می کردم .
به هر حال راننده مربوطه ما را در یک هتلی مستقر کرد که قبلاً اسم این هتل را شنیده بودم به نام هتل مهاجر. مسئولین فرقه در رابطه با هتل مهاجر تبلیغات سوء زیادی کرده بودند و به همین علت کمتر کسی بود که این هتل را نشناسد. قبل از ما بچه های دیگری که فرار کرده بودند در همین هتل مستقر بودند. به ما هم اتاق دادند و در آن محل اقامت کردیم. در اینجا نکته ای بگویم که بعد از من تعداد دیگری از دوستانم هم موفق شدند از چنگ رجوی فرار کنند و به هتل نزد ما بیایند مخصوصاً یکی از دوستانم از مقر خودمان بود و برایم تعریف کرد وقتی ما فرار کردیم در داخل قرارگاه اشرف چه اتفاقی افتاد. از آنجائیکه ما برای فرار از نردبان استفاده کرده بودیم وی اظهار داشت بعد از فرار شما مسئولین دستور دادند در سطح کل قرارگاه اشرف نردبانها را با زنجیر به تنه درخت ببندند تا کسی قادر نباشد جهت فرار از آنها استفاده کند.
خلاصه در طی این مدت ما در هتل مستقر بودیم تا روزی مسئولین عراقی صلیب سرخ را نزد ما آوردند تا علاوه بر مصاحبه برای ما پرونده تشکیل دهند. من هم از صلیب سرخ درخواست کردم که در یکی از کشورهای اروپایی پناهندگی بگیرم. صلیب جواب داد حداقل 4 الی 5 ماه طول می کشد تا به صورت قانونی پناهندگی شما حل شود من هم گفتم مشکلی نیست، بعد از یک هفته استقرار در هتل به ما گوشی موبایل دادند تا در صورت نیاز با خانواده خود تماس بگیریم من هم برای اولین بار با خانواده ام تماس گرفتم. خانواده بسیار خوشحال شدند و با همه صحبت کردم. بزرگترها که خودشان را معرفی می کردند را می شناختم اما کوچکترها را نمی شناختم چرا که 23 سال هیچ اطلاعی از خانواده ام نداشتم. در درون سازمان رجوی ارتباط با خانواده را ممنوع کرده بود و حق نداشتیم با خانواده ارتباط برقرار کنیم. رجوی بدجوری از خانواده می ترسید به همین دلیل به خانواده ها توهین می کرد. در تماس اول برای اولین بار با خواهر و برادرانم صحبت کردم. پدرم وقتی صدایم را شنید سر از پا نشناخت و تصمیم گرفت با برادرانم جهت ملاقات با من به بغداد بیاید. خلاصه پدر و برادرانم بعد از یک ماه به ملاقاتم آمدند و بعد از 23 سال ما همدیگر را در آغوش گرفتیم .
بعد از ملاقات با خانواده ام در هتل، من با دیگر دوستانم یک مصاحبه مطبوعاتی هم جهت افشاء چهره رجوی داشتیم. جالب است عنوان کنم در همان موقع اخبار سیمای دروغین رجوی گفته بود من بعد از فرار به ایران آمدم و توسط اطلاعات توجیه شدم سپس به عراق برگشتم و مصاحبه مطبوعاتی را برای ما تشکیل دادند. ضربه بسیار کارآمد بوده که اینچنین فرقه رجوی به دروغ و فریبکاری متوسل شد. رجوی ها در دروغگویی دست وزیر اطلاعات هیتلر ( گوبلز) را هم از پشت بستند، دوستانم در هتل که شاهد ماجرا بودند به ریش رجوی ها می خندیدند و می گفتند ما تا به حال با چنین موردی روبرو نشدیم. شما نزد ما هستید و می بینیم که به ایران نرفتید و اگر داخل تشکیلات و مناسبات رجوی بودیم باور می کردیم که فرقه راست می گوید.
ادامه دارد
محمد رضا گلی – عضو سابق فرقه رجوی