زمانی که در پادگان اشرف بودم به من ابلاغ شد که فلان ساعت در سالن ستاد باصطلاح ارتش باشم. محل ستاد نزدیک مقر ما یعنی قلعه 900 بود. من و چند نفر به سمت ستاد راه افتادیم. در مسیر خودم را بالا و پایین می کردم و با خودم می گفتم باز دیگه چه خوابی برای من و امثال من دیدند. وقتی به محل ستاد رسیدیم چندین نفر در محوطه بودند از کسانی که مسئله دار بودند. چند دقیقه بیشتر طول نکشید که یکی از سران رجوی همه را صدا کرد و در ادامه گفت بروید داخل سالن، نشست قرار است شروع شود. همه به سالن رفتیم و روی صندلی ها نشستیم. طولی نکشید که مهوش سپهری و چند زن شورای رجوی وارد سالن شدند. چند نفر از سران رجوی در سالن بودند که شروع کردند به کف زدن و با اشاره به ما می گفتند از روی صندلی بلند شوید و کف بزنید (اگر کسی کف نمی زد بعد از نشست با آن برخورد می کردند).
بعد از کف زدن، مهوش سپهری شروع کرد به سخنرانی و در ادامه گفت می دانید این نشست را برای چه برگزار کردیم؟ همه گفتند خیر. در ادامه گفت سازمان از دست شما خسته شده است. سازماندهی خوبی ندارید و فرمان تشکیلاتی را انجام نمی دهید. مناسبات ما را شخم می زنید! چرا این کارها را می کنید؟ از جان سازمان چه می خواهید؟ به دستور برادر این نشست را برای شما برگزار کردم. برادر از دست شما خیلی ناراحت است. طبق لیستی که مسئولین شما به من دادند شما را جمع کردیم و طبق معمول یک سری از سران رجوی که از قبل توجیه شده بودند به پشت میکروفن رفتند و شروع کردند به بد و بیراه گفتن. یکی می گفت این ها ضد سازمان هستند. دیگری می گفت این ها در مناسبات ما شعبه سپاه پاسداران را باز کردند و …..
مهوش سپهری همان لحظه چند نفر را صدا کرد و بدون مقدمه شروع کرد به بد و بیراه گفتن به آنها. هر چه به زبانش آمد به آنها گفت و بقیه مسئولین که در سالن حضور داشتند را بر علیه آنها شوراند. جو سالن بهم ریخته بود. مهوش سپهری فحش های رکیک به نفرات می داد که در جامعه عادی یک زن این فحش ها را نمی دهد! از خجالت سرمان را پایین انداخته بودیم. بعد از دو ساعتی نسرین گفت من کار دارم می خواهم بروم و مجبورم نشست را به بعد موکول کنم. ما بقی فکر نکنند از زیر تیغ من در رفته اند، بزودی سراغ شما هم خواهم آمد. برادر تصمیم گرفته کاری با شما بکند که در اشرف پارس کنید. پس مراقب رفتار و کردار خود باشید و بروید خودتان را اصلاح کنید. اولین نشستی بود که سوژه نشدم و خطر از کنار گوشم رد شد. هدف رجوی و سرانش این بود که می خواستند هر چه بیشتر از ما کار بکشند.
فواد بصری