همان طور که بارها نمونه های عینی آن از زبان جداشده ها نقل شده، در مناسبات سازمان مجاهدین خلق افراد ارزشی ندارند جز برای فدا و بیگاری در جهت منافع سران فرقه. به نیازها و درخواست های افراد اصلا توجهی نمی شود مگر افراد رده بالا و حلقه نزدیک به رهبری. به جای تلاش در جهت بهبود افراد بیمار ، از انها بیشتر کار می کشند. تجربه ای که در این زمینه داشتم را با شما در میان می گذارم:
مشکل پارگی فتق داشتم. در اثر بلند کردن بار سنگین به این مشکل گرفتار شده بودم و هر بار به امداد مراجعه می کردم دکتر تشکیلات می گفت این عارضه مشکلی ایجاد نمی کند، به کار و مسئولیتت ادامه بده. اگر وضعیت شما بدتر شد آنوقت برایت فتق بند درخواست می دهم. و من با همین وضعیت به کارم ادامه دادم. بعد از یکسال در اثر فشار کار بیماری ام بیشتر شده بود و برای چندمین بار نزد دکتر تشکیلات رفتم. به او گفتم با این وضعیت نمی توانم ادامه دهم. واقعاً مشکل دارم. وقتی معاینه ام کرد به من فتق بند داد و گفت از آن موقتا استفاده کنم و سپس اضافه کرد باید عمل شوی. برایت نوبت عمل می گیرم. و تا وقتی عمل نکردی اگر از فتق بند استفاده کنی مشکلی پیش نمی آید و برای عمل به بغداد اعزامت می کنیم. جالب است تا روز عمل یک سال طول کشید. در این یک سال به سختی کار می کردم و به واقع مشکل داشتم. نه می توانستم مشکلم را بپوشانم و نه می توانستم بیان کنم. اگر می پوشاندم باید تناقض حمل می کردم سپس باید فاکت تناقض می خواندم و اگر بیان می کردم باید می آمدم در نشست های عملیات جاری فاکتش را می خواندم.
طبق روش ثابت هر کسی مریض می شد می گفتند تمارض می کند و وقتی روی تخت می افتاد می گفتند به جیم (مسائل جنسی) فکر می کند.
به همین دلایل هرگز تا روز عمل هیچی نگفتم و مانند افراد سالم دوشادوش بقیه به کار و مسئولیتم پرداختم. یک روز صدایم کردند و گفتند وسایلت را جمع کن برای عمل جراحی به بغداد می روی. خلاصه توسط دکتر عراقی عمل شدم. باید بعد از عمل مدتی را در همان بیمارستان به سر می بردم تا خوب شوم. حدود یک هفته بستری بودم و انتظار داشتم مسئول مستقیم من و حتی مسئولین بالاتر به ملاقاتم بیایند. در ایام بستری هیچ کس را نداشتم که احوالی از من بپرسد. در همان ایام در حال بستری جرقه هایی در ذهنم جوانه زد. یعنی نقطه ای بود که رابطه من با رهبری فرقه شکاف برداشت. تا قبل از این ماجرا مریم قجر را به عنوان مادر عقیدتی و آرمانی یاد می کردم اما بی توجهی مسئولین مرا به خود آورد. سئوالات متفاوتی در ذهنم طرح شد و نتیجه گرفتم صداقتی وجود ندارد. مریم قجر نمی تواند جایگاه عقیدتی و آرمانی را دارا باشد! رابطه ها اساساٌ صوری و شکلی است. هیچ عمقی و محتوایی ندارد. در فرقه پاشنه در بر روی دو نفر می چرخد. مسعود و مریم قجر! بقیه عروسک دست ساز رهبران نالایق هستند. خلاصه یکباره تمام آمال و آرزوهایم فرو ریخت.
دریغ از انسانیت! تا وقتی سالم هستی بینهایت از وجودت استفاده می کنند اما همین که از کار می افتی دیگر فراموش می شوی! البته ناگفته نماند موضوعی را که عنوان کردم در رابطه با بستری خودم در بیمارستان بغداد بود، در همان ایام یکی از بچه ها که از قرارگاه بصره بود در اثر انقجار مین در مسیر جاده بصره به بغداد زخمی شده بود. او کسی بود که خانواده اش در تشکیلات بودند و خواهرش از اعضای شورای دست ساز رجوی بود. او هم دست بر قضا در همان بیمارستان بستری بود. آنجا بود که تبعیض را به صورت آشکار در فرقه رجوی تجربه کردم، برای او از سوی فرمانده قرارگاه بصره دست گل آوردند و چند تا از اعضای شورای رهبری جهت عیادت بیمار به ملاقاتش آمدند و به من که در اتاق دیگری بستری بودم توجه ای نکردند و سری هم نزدند. اگر به ملاقاتم می آمدند شاید فکرم مشغول نمی شد و رجوی را زیر سئوال نمی بردم و این تجربه گران را بدست نمی آوردم. تنظیم رابطه رجوی ها با دردانه های خودشان هم به همین شکل بود.
محمود قائمشهر نمونه دیگری بود که مورد تبعیض قرار گرفت. او در بیمارستان بدیع بستری بود و کسی به او توجهی نمی کرد تا نهایتاً از دنیا رفت. محمود قائمشهر که یکی از فرماندهان عالی رتبه رجوی بود وقتی از کار افتاد فراموش شد.
من با گفتن این موارد خواستم متذکر شوم که اگر رجوی می گوید در مناسبات تبعیضی وجود ندارد غلط اضافی است. اگر می گوید اعضای فرقه برای ما ارزشمند هستند غلط اضافی است. اگر بحث صداقت و فدا می کنند و مدعی است در سرلوحه ورودی سازمان این دو کلمه حرف اول را می زند، غلط اضافی است. اگر بحث حقوق بشر و انسان دوستی را می کند غلط اضافی است.
پس اعضای گرفتار که هنوز در تشکیلات هستند لحظه ای هم شده فکر کنند و بدانند قربانیانی بیش نیستند و در راهی تلف می شوند که نه آینده ای دارد و نه آخرتی! به خودتان بیایید و به فکر نجات خودتان باشید.
گلی