در گفتگوی اخیر بتول سلطانی با سایت انجمن نجات، نکات تازهای مطرح شد که ابعاد بیشتری از ماهیت تشکیلات مجاهدین خلق و به ویژه شخص مسعود رجوی را روشن کرد. سلطانی از عبارتی که مسعود رجوی برای بازگرداندن او به تشکیلات به کار برد، گفت: “به خونه ت برگرد!”. خانهای که نامش قرارگاه اشرف بود، جایی که مسعود رجوی اعضا را مجبور به رها کردن همه تعلقاتشان کرد؛ اجبار به طلاق، اجبار به رها کردن فرزندان و اجبار زنان شورای رهبری به همبستری با خودش.
بتول سلطانی عضو جدا شده از مجاهدین خلق و شهروند کنونی کشور آلمان که پس از سه سال سکوت برای کمک به رهایی همسرش به آلبانی آمده بود، پس از آنکه توسط پلیس فرودگاه آلبانی متوقف شد و مجبور به بازگشت به آلمان شد، در گفتگویی با انجمن نجات روشن کرد که مسیر رهایی از چنگ فرقه رجوی موانع بسیار زیادی دارد که همسرش و بسیاری دیگر از اعضای مجاهدین خلق با آن دست و پنجه نرم میکنند.
بتول سلطانی حین گفتگو خاطرات خود از روزهای پس از فرارش از فرقه رجوی را مرور میکند. روزی که دو تن از فرماندهان زن مجاهدین، فائزه محبتکار و مژگان پارسایی با هدف مجاب کردن او به بازگشتن به کمپ اشرف برای دیدار با او به مقر آمریکاییها آمدند چراکه بتول سلطانی از اعضای شورای رهبری و حلقهای بود که شاهد مراسم رقص رهایی و ازدواجهای دسته جمعی مسعود رجوی بودند.
برای دانلود اینجا را کلیک کنید.
بازگردادن سلطانی به تشکیلات مسئلهای حیاتی بود. محبت کار و پارسایی در آن جلسه به سلطانی وعده دادند که به همسرش برای ازدواج دوباره با او “دستور تشکیلاتی” میدهند و فرزندانش را که سالها پیش از او جدا کرده و به اروپا قاچاق کرده بودند، پیدا میکنند. در حقیقت وعده دادند که زندگی و تعلقاتش را به او باز میگردانند تا او در سازمان بماند. وقتی وعدههای فرماندهان در سلطانی کارگر نیفتاد، ناچار به تماس مستقیم با مسعود رجوی شدند.
سه سال از ناپدید شدن مسعود رجوی گذشته بود، پارسایی با تلفن همراه غیرقابل ردیابی (به اصطلاح ثریا)، با رهبر ایدئولوژیکش که در غیبت به سرمیبرد تماس گرفت و گوشی را به سلطانی داد. رجوی از سلطانی خواست به “خانه” اش برگردد. او قطعا معنای معنوی خانه را در نظر داشت. جایی که به آن احساس تعلق کنی و با آدم هایش اشتراکاتی داشته باشی ولی سلطانی چه تعلقی به قرارگاه اشرف داشت؟
خانه یک مکان نیست، خانه یک احساس است. سلطانی در قرارگاه اشرف همسر و فرزندانش را از دست داده بود. او حتی نمیدانست فرزندانش در کدام گوشه دنیا هستند. محبتکار و پارسایی به او وعده میدادند که رد یکی از فرزندانت را زدهایم که در فلان کشور است. به همین سادگی سران مجاهدین حتی نمیدانند که فرزندان اعضا را به کجا و با کدام نام مستعار قاچاق کردهاند.
به هر روی، سلطانی فریب وعدهها را نخورد. او هیچ احساس تعلقی به خانهای که رجوی میگفت نداشت. در آن خانه کذایی همه زندگیاش را از دست داده بود. در ازای خدمات سالیان به رجوی و تشکیلاتش، مورد سو استفاده جنسی مسعود رجوی قرار گرفته بود و نهایتا سه سال پس از غیبت رجوی، آنچه او را مصمم به خروج از فرقه رجوی کرد گزارشی محرمانه بود که تصادفا به آن دسترسی پیدا کرد. فرماندهانش در کمال ناباوری، گزارشاتی منفی و دروغ درباره عملکرد او به مریم رجوی داده بودند.
او امروز شهروند آلمان است. با فرزندانش که دیگر بالغ و مستقل شدهاند در تماس است. خانهای برای خود ساخته است که به او تعلق دارد و شغلی که باعث افتخار هر بانوی توانمندی است. مصمم است که همسرش یا چنانچه میگوید “عشق زندگیاش” را از حصارهای قرارگاه اشرف سه که خانه او نیست، نجات بدهد و به خانه اصلیاش، نزد خانواده اش، بازگرداند.
مزدا پارسی
بیچاره های منافق به چه موجودفرومایه ای همه هست ونیست خودرافداکردند.ومن همواره یادشعری می افتم “”””باآل علی هرکه درافتادبرافتاد”””””