چگونه رویاهای من به سراب تبدیل شد

بعد از انقلاب ضد سلطنتی 1357 فکر می کردم تنها جریانی که بتواند رویاهای مرا به واقعیت تبدیل کند سازمان مجاهدین خلق است! تا وقتی که در ایران بودم رادیو سازمان مجاهدین را گوش می کردم و متاسفانه تحت القائات یک طرفه بد جوری جذب این سازمان شده بودم. همیشه آرزو می کردم روزی بتوانم لباس مجاهدت به تن کنم و عضوی از مجاهدین خلق باشم. ناگفته نماند آرزوهای من از سر ذوق و شور جوانی بود و نه از سر آگاهی و شناخت ماهوی از این جریان بد ذات !

و بالاخره این شور جوانی کار خودش را کرد و من وارد این سازمان شدم. آن روزها که در ترکیه به سر می بردم و در پایگاه انور حسینی و سپس حیدرکریمی فعالیت می کردم آنقدر شوق و ذوق داشتم که قابل وصف نیست، کتاب های سازمان را می خواندم یا نوارهای ویدئویی سازمان را گوش می کردم. مسئولین از ما می خواستند برداشت ها و دریافت های خودمان را به صورت کتبی گزارش کنیم و من در آن مقطع در گزارش هایم رجوی را بلاتشبیه جای امام حسین می دیدم. کسی که بر علیه ظلم و ستم و بی عدالتی به جهاد برخواسته است !

طولی نکشید به عراق اعزام شدم. بعد از عملیات به اصطلاح فروغ جاویدان، در نشستی که رجوی جهت جمع بندی عملیات گذاشته بود اصلی ترین بحث این بود که نیروها در پشت تنگه زن و بچه (خانواده) گیر کرده بودند و اگر در عملیات شکست خوردیم اشکالش به اعضای سازمان است نه رهبری! در این رابطه به اندازه سر سوزنی هم رجوی علت شکست را در خودش نمی دید. و همان زمان بود که من متناقض شدم. گزارشی نوشتم و گفتم پیامبر با آن عظمتش می گفت من هم اشتباه می کنم و اشاره کردم چرا این کلمه از زبان مسئولین در نمی آید. منظورم شخص رجوی بود اما هرگز به روی خودشان نیاوردند.

بعد از عملیات فروغ جاویدان فاز عوض شد. دیگر رجوی نمی توانست مثل گذشته عملیات داشته باشد و برای این که اعضایش را سرگرم کند بحث انقلاب طلاق را علم کرد و همه اعضا را درگیر این بحث کرد. و این ترفند دیگری بود تا خط و استراتژی رجوی از سوی اعضا زیر سئوال قرار نگیرد و با فریب همه را در گیر این بحث کرده بود. شیادی رجوی را هیچ کس نمی تواند مانند ما جدا شده ها درک کند چرا که با پوست و گوشت و استخوان آن را لمس کردیم. هر چه جلوتر می رفتیم ذات رجوی بیشتر برملا می شد و اعضای سازمان نسبت به رجوی بیشتر زاویه پیدا می کردند. فاصله ها به جایی رسید که رجوی احساس خطر کرد. دیگر به اسم انقلاب هم نمی توانست افراد را قانع کند. نقطه عطف دیگر در بروز ماهیت رجوی این بود که علناً گفت منطق ما تیر و تبر و تپانچه است و گفت هر کس قصد جدایی دارد حقش اعدام است. خلاصه با این لاطاعلات اعضا را می ترساند. و البته ناگفته نماند که خیلی ها را مخفیانه سر به نیست کردند.

من که در سراب دنبال واقعیت بودم به مرور زمان به ماهیت رجوی پی بردم. نه تنها من بلکه خیلی از دوستان دیگر هم شرایط مرا داشتند. به جرات می توانم بگویم بیش از 50 درصد از اعضای سازمان جدا شدند. چه آنهایی که علیه سازمان دست به افشاگری می زنند و چه آنهایی که ساکت هستند و چه آنهایی که از تشکیلات جدا شدند و هنوز هم به دلیل فشارهای معیشتی هوادار هستند! همه به ماهیت رجوی پی بردند و فهمیدند رجوی از روز اول با دروغ و فریب کارش را پیش برد که اگر غیر از این بود جدا نمی شدند. در شرایط حاضر آنهایی که در تشکیلات ماندند کسانی هستند که به دلیل مغزشویی ها مسخ شدند. اگر روزی نوری و روشنایی به آنها بتابد مطمئن هستم از بین این جماعت خیلی ها جدا می شوند و به دنیای آزاد بر می گردند .
آنهائی که هنوز دم از رجوی ها می زنند بردگان فکری هستند که در چنبره فرقه ای رجوی گرفتارند .

گلی

خروج از نسخه موبایل