در قسمت قبل از این سلسله مقالات به موضوع دشمنی رجوی ها با زندگی پرداختم و در اولین قدم به ممنوع و حرام نمودن ازدواج در فرقه و “کانون فساد” خواندن خانواده توسط رجوی ها اشاره کردم. در این قسمت به دشمنی رجوی ها با رکن دیگری از زندگی و خانواده یعنی “فرزند” اشاره می کنم.
قبل از شروع این قسمت و در تکمیل دشمنی رجوی ها با ازدواج و خانواده بد ندیدم به صحبت یکی از مسئولین فرقه به نام مهدی ابریشمچی که بدلیل مجیزگویی ها و خوش خدمتی هایش به رجوی و از جمله پیش کش کردن همسرش، مریم قجر عضدانلو به رجوی، در بین اعضا به “ملیجک رجوی” معروف بود اشاره کنم تا مشخص شود که ضدیت رجوی با خانواده تا چه حد است. ابریشمچی در نشستی که برای تعدادی از اعضای سازمان در قرارگاه باقرزاده برگزار کرده بود گفت : “اگر حکومت را گرفتیم در خیابان های شهر خانم ها یک طرف و آقایان باید یک طرف دیگر باشند. خانواده کانون فساد است.”
دوم – جدا کردن فرزندان از پدر و مادر
چند ماه قبل گزارش یک مجله دانمارکی درباره فردی که در خردسالی با ترفند رجوی ها از خانواده اش جدا شد، در بسیاری از رسانه ها و سایت ها انعکاس یافت. این گزارش درباره زندگی حنیف عزیزی بود که در زمان کودکی به همراه برادرش مجبور به جدایی از مادرشان که عضو سازمان بود گردیدند و همین جدایی در نهایت به قطع ارتباط او با مادرش منجر شد. مدتی قبل از انتشار این گزارش، یک مجله آلمانی گزارش دیگری از سرگذشت و سرنوشت تلخ یکی دیگر از این کودکان به نام امین گل مریمی را منعکس کرده بود و در آن از بلاهایی که سران فرقه رجوی بر سر او و دو برادر دیگرش چه در عراق و چه در آلمان آورده بودند پرده برداشت.
قبل از انتشار این گزارشات نیز یکی دیگر از این کودکان به نام امیر یغمایی پرده از آنچه رجوی ها بر سر او و دیگر افراد مشابه او که در کودکی در فرقه رجوی بودند برداشته بود.
در ادامه دشمنی رجوی ها با خانواده، آنها بعد از ممنوع و حرام اعلام کردن ازدواج و مجبور نمودن اعضای متاهل به طلاق دادن همسران شان، با تغییر سازماندهی های گسترده کاری کردند که زن و شوهرها به گونه ای سازماندهی شوند که به هیچ عنوان امکان دیدن یکدیگر یا شنیدن خبری از هم را نداشته باشند. اما در این میان برای رجوی یک مشکل از جانب برخی از زن و شوهرها وجود داشت. این زوج ها کسانی بودند که فرزند داشتند. حضور کودکان در حاشیه مناسبات خانواده ها بعد از طلاق یک معضل جدی بود که رجوی ها در آن زمان با آن روبرو و ذهن رجوی را بدجوری بخود مشغول کرده بود. از نظر رجوی ها وجود فرزند می توانست باعث این شود که این زوج ها برای دیدن فرزندانشان برای لحظاتی در کنار یکدیگر قرار گیرند و به یاد همسر و زندگی خود افتاده و به نوعی خاطرات زندگی مشترک برای آنها تداعی گردد و در نتیجه عواطف شان برانگیخته شده و از بندگی مطلق رجوی ها خارج شوند. بنابراین رجوی ها بدنبال بهانه ای برای خلاص شدن از شر کودکان معصوم بودند.
در این میان یک اتفاق به رجوی ها کمک کرد تا برای اقدام ضد انسانی جداکردن کودکان از والدین شان، توجیه بشر دوستانه بتراشند و پدران و مادران را تا مدتی مدیون خود نمایند. حملات هوایی گسترده آمریکا و متحدانش به عراق در واکنش به حمله عراق به کویت، دست آویزی شد تا رجوی ها شیادانه ادعا کنند که کودکان در خطر هستند و دستور دادند تا آنان را از پدران و مادران شان جدا کرده و به کشورهای دیگر بفرستند.
اما واقعیت این است که در خطر بودن کودکان بهانه بود و رجوی ها از ایجاد روابط عاطفی بین زن و شوهرهای دارای فرزند هراس داشتند. طرح جدا کردن کودکان از والدین شان قبل از موضوع جنگ عراق روی میز رجوی بود و حتی اولین سری کودکان را سه ماه قبل از حمله عراق به کویت به کشورهای دیگر فرستاده بودند. واقعیت این است که جنگ عراق به رجوی ها کمک کرد تا پروژه جداکردن کودکان از والدین شان و فرستادن آنها به کشورهای دیگر را با سرعتی بسیار فراتر از آنچه که خودشان فکر می کردند پیش ببرند و با مقاومتی بسیار کمتر از آنچه آنها تصور می کردند از جانب پدر و مادرها مواجه شوند.
آقای علی اکرامی یکی از جداشدگان از فرقه رجوی که سال های زیادی در ستادهای سیاسی و روابط خارجی فرقه حضور داشت در گفتگویی به این موضوع اشاره کرد و گفت : “چند ماه قبل از حمله عراق به کویت در 11 مرداد 1369 به اتفاق تعدادی از اعضای ستادهای تبلیغات، سیاسی و روابط خارجی در نشستی که رجوی و مریم در قرارگاه بدیع زادگان گذاشته بودند شرکت داشتیم. . . . رجوی در آن نشست به صراحت از مزاحمت حضور کودکان و موانعی که بر سر راه انقلاب پدر و مادرهایشان ایجاد کرده اند صحبت کرد. موضوعی که مشخص می کرد رجوی نقشه هایی برای انتقال فرزندان خانواده ها از عراق در سر می پروراند. وی در ضمن صحبت، شهرزاد صدر حاج سید جوادی، رئیس دفتر مریم و همسرش محمود عضدانلو را مورد خطاب قرار داد و پرسید شهرزاد شما اگر چه طلاق گرفتی ولی چندان هم از اوضاع احوال همسرت محمود بی اطلاع نیستی! بعد خطاب به محمود عضدانلو همسر سابق شهرزاد گفت: درست می گویم برادر محمود؟ نرگس (دختر محمود و شهرزاد و هم ردیف مسول اول فعلی) ماشاالله خوب شما را از اوضاع یکدیگر با خبر می کند. به بهانه نرگس هم که خوب همدیگر را می بینید!
بعد ادامه داد: ای وای بر ما، بیخ گوش ما چه میگذرد؟! امروز شما را صدا زدم که بگویم بچه بی بچه! این بار باید بچه را طلاق بدهید. چه مادرها و چه پدرها! این بچه ها هر چه مریم می بافد پنبه می کنند. عواطف و احساسات و بین المرئی که قرار بود مال ما باشه توسط این بچه ها برگشته بین خودتان! معمولا هر هفته یا پیش بابا هستند و یا مامان و بعد اخبار مامان را می برند برای بابا و برعکس. دوباره فیل ها یاد هندوستان می کند! دوباره مهر شوهر می نشینه در قلب همسر!
برادران و خواهران ما امروز خدمت رسیدیم تا این موش و گربه بازی را تعطیل کنیم و بگویم نخود نخود هرکه رود خانه خود. من امروز می خواهم از شما شروع کنم. تا شما هم بتوانید این پروژه را در سطح قرارگاهها و ستادها اجرا کنید. برنامه ما این است . برای مدتی بچه هایمان را به خارج از عراق منتقل کنیم.”
دلیل دوم که ثابت می کند رجوی ها برای تخریب کانون خانواده اقدام به جداکردن فرزندان از والدین شان کردند این است که بعد از اتمام جنگ و حتی سال ها بعد از آن هم رجوی این کودکان را به نزد والدین شان بازنگرداند!
پروژه تبعید کودکان به کشورهای دیگر از اواسط سال 1369 توسط رجوی ها آغاز و تا ابتدای دهه 1370 ادامه داشت و طی آن صدها کودک از پایگاهها و قرارگاههای فرقه در عراق از آغوش پدر و مادرانشان جدا و به کشورهای مختلف فرستاد شدند. پروژه ای که رجوی قصد داشت با آن کانون خانواده را به معنای واقعی کلمه متلاشی نماید.
برخی از منتقدین رجوی در خارج از ایران درباره این پروژه به صورت مستند گزارش تهیه کردند. در بخشی از این گزارش آمده بود که با اعلام وضعیت جنگ، کودکان در 148 نوبت و در گروههای 11، 13، 17، 18، 26، 76 و 105 نفره اعزام شدند. در جریان حمله امریکا به عراق هم 193 کودک انتقال یافتند که در کشورهای اتریش، آلمان، آمریکا، انگلیس، ایتالیا و حتی ایران و رمادی عراق سکونت پیدا کردند.
رجوی ها با این پروژه برای از بین بردن آخرین علائم وجود خانواده در تشکیلات فرقه ای شان، اقدام به یک جنایت بزرگ کردند. بسیاری از این کودکان چنانچه برخی از آنها افشا نمودند، در زیر دست سرپرستانی قرار گرفتند که با آنان بدرفتاری کردند. بسیاری از آنان دیگر نتوانستند پدران و مادران خود را ببینند و شنیع تر از همه اینکه، چنانچه یکی از این کودکان در هنگام بزرگسالی به آنچه بر سرش رفت اعتراض نموده و خواهان دیدار با پدر و مادر خود که در مناسبات فرقه رجوی بودند می گردید، از سوی رجوی ها مورد انواع تهمت ها قرار گرفتند و مادر یا پدر او را که سال ها از دنیا قطع هستند تحریک کردند و به بهانه اینکه بچه ات مزدور دشمن شده است رو در روی فرزند قرار دادند!!!
روی دیگر جنایت رجوی ها در این پروژه این است که اعضای سازمان که پدران و مادران این کودکان بودند را از داشتن فرزند در نزد خود و حتی دیدن فرزندان شان محروم کردند و در ادامه با قطع ارتباط کامل با دنیای بیرون از فرقه، این پدران و مادران را از ارتباط با فرزندان خود محروم نمودند.
نکته آخر اینکه در پروژه جداکردن فرزند از اعضایی که پدر و مادر آنها بودند، رجوی فرزندان خردسال را فرستاد و با فرزندان نوجوان جفای دیگری نمود. به این صورت که آنها را به عنوان عضو در سازمان پذیرفت و در نهایت باعث کشته شدن بسیاری از آنان یا نابودی زندگی آنان به شکل دیگری شد. رجوی ها سنگدلانه حتی به فرزندانی که در مناسبات فرقه بودند اجازه نمی دادند تا با پدر و مادران شان ارتباط داشته باشند و با مغزشویی یا سرکوب، دو طرف را وادار به پذیرش این شرایط ضد انسانی می کردند.
در پایان این قسمت با دو نمونه که مؤید گفته بالاست بحث را به اتمام می رسانم.
نمونه اول سوء استفاده از فرزندان نوجوان زیر 18 سال و به کشتن دادن آنان:
زهیر ذاکری یکی از بچه هایی بود که در هنگام اجرای پروژه جداسازی فرزندان از پدران و مادران شان در سن نوجوانی قرار داشت. وی در نهایت در قرارگاه جهنمی اشرف در درگیری هایی که خواسته رجوی ها برای پیشبرد طرح ماندن در اشرف بود گوشت دم توپ گردید و کشته شد.
مریم قجر بعد از به کشتن دادن زهیر ذاکری در یک سخنرانی در تاریخ 22 فروردین 1390، ناخواسته اعتراف کرد که چگونه رجوی شخصا برای تهییج این نوجوان 14 ساله به او سلاح داد و با تحریک احساسات و ایجاد هیجان کاذب در او، از وی به عنوان سرباز سوء استفاده کرد. مریم قجر در بخشی از صحبت های آن روز خود گفت: ” … وقتی بچه ها را به خارجه می فرستادیم هر کار که کردیم زهیر نرفت. آن زمان او ۱۴-۱۵ سال داشت. شب نشست داشتیم، مسعود از مسئولین پرسید بچه ها چه شدند؟ آنها را فرستادید؟ کاک صالح [ابراهیم ذاکری که پدر زهیر بود] گفت هر کار کردم زهیر نرفت، فردا باید بروم و با او دعوا کنم. مسعود گفت هیچ نیازی به این کار نیست، وقتی خودش نمیخواهد برود چرا میخواهی او را مجبور کنی، بعد سلاح کمری خودش را باز کرد و به کاک صالح داد که به زهیر بدهد و گفت سلاح کمری مرا به او بده.»
نمونه دوم بی خبری اعضای خانواده از هم در درون قرارگاه جهنمی اشرف:
مرحوم صمد نظری مسئول سابق انجمن نجات استان مازندران می گفت : “در سال 82 وقتی خانواده ها به ملاقات نفرات شان به اشرف رفتند یکی از آنها به نام آقای باقی پور از مازندران در برگشت موضوعی را مطرح می کرد که برایش خیلی عجیب بود. او می گفت برادر و برادر زاده ام سالهاست در اشرف هستند و اصلا برادر زاده ام در اشرف بزرگ شده است اما وقتی بعد از ساعت ها کنترل و معطلی موفق به ملاقات برادرم در یک بنگال شدم، هنوز دخترش که در اشرف بود نیامده بود و من در حال صحبت با برادرم بودم که برادر زاده ام آمد و وقتی وارد شد ابتدا با پدرش روبوسی کرد و شروع کرد با او صحبت کردن و توجه زیادی به من نداشت این صحنه برایم خیلی عجیب بود و از برادرم سئوال کردم مگر شما با هم نیستید که او این چنین با شما برخورد کرد، برادرم گفت جدا از هم هستیم و الان شش ماه است که همدیگر را ندیده ایم. ”
جنایت رجوی ها در حق فرزندان اعضای فرقه نمونه دیگری از جنایات آنهاست و به خوبی روشن می نماید رجوی ها که برای عوام فریبی سنگ حمایت از نوجوانان و جوانان ایران را به سینه می زنند، در مناسبات خود چه بلاهایی بر سر کودکان اعضای فرقه آورده اند که هر یک داستان مفصلی است.
اکنون مناسبات فرقه رجوی شاید تنها مکان در دنیا باشد که فرزندی در آن متولد نمی شود و خبری از زاد و ولد نیست.
این قصه پر غصه کودکان در فرقه رجوی است. البته این تنها قصه دردآور در این فرقه نمی باشد. هر گوشه از این فرقه یک کتاب قطور از نقض حقوق بشر است.
ادامه دارد
صالحی