میلیشیا به معنای چریک و یا یک نیروی مسلح مردمی است. این نام، مشی و تاکتیک این تفکر یقیناً ما را به یاد سازمان مجاهدین خلق میاندازد، چرا که در همان سالهای انقلاب این کلمه و هدف تشکیل میلیشیای مجاهدین خلق را بارها از زبان آنها شنیدهایم. تشکیل و سازماندهی یک میلیشیا در سازمان آنقدر پیچیده و گسترده است که یقیناً میتوان با وجود گذشت چندین دهه، هنوز هم حرف تازهای زد. اساساً موضوع مجاهدین خلق، موضوع جالب توجهی است که میتواند بهواسطه هنرهای تصویری و یا نگارش کتابهای تحلیلی و حتی رمان به واکاوی آن پرداخت.
کتاب “میلیشیا” به قلم مریم رمضانی نیز تلاش کرده بهواسطه یک رمان به برخی از نکات مربوط به سازمان بپردازد. این کتاب حول محور وقایع دهه ۱۳۶۰ میگذرد و مخالفتهای سازمان مجاهدین خلق با حکومت نوپای جمهوری اسلامی که در نهایت این مخالفت از نگاههای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی شروع و به خشونت میرسد.
رمان در دل داستان، داستان جدیدی خلق میکند و همزمان در فصلبندیهای مشخص این دو قصه را جلو میبرد. ما با شخصیت نویسندهای مواجه هستیم که قدرت تکلم ندارد و گویی که بدون قضاوت به شنیدن قصه “عطا” نشسته است. او قرار است راوی قصه “عطا” باشد که زمانی عضو سازمان مجاهدین خلق بوده است. این انتخاب او، نه از سر اختیار که از اجبار بوده است.
کتاب به نفوذ سازمان مجاهدین خلق به عمیقترین لایههای زندگی خانوادگی اشاره دارد. نفوذ آنقدر زیاد است که یک زندگی مشترکی که با یک عشق آغاز شده، به انحطاط کشیده میشود. کتاب با وجود بهرهبردن از داستان و شخصیتهای خیالی، واقعیت مغزشویی را بهخوبی ترسیم کرده است. البته درباره تأثیر سازمان و نفوذش بر نوجوانان میتوانست بیشتر و دقیقتر بپردازد. اینکه یک نوجوان بر اثر مصائب خانوادگی و تنهایی وارد این سازمان شود، مورد توجه است اما کافی نیست و شیوه برخوردی و تربیت فکری سازمان نیز مهم است. چراکه همچنان این مسئله، مسئله روز ماست. در جامعه امروز تفکراتی شبیه به تفکرات سازمان مجاهدین خلق با تبلیغات گسترده و نفوذ بسیار بر ذهن مخاطب نوجوان کار میکنند و در عرصهٔ فرهنگی یک میلیشیا راه انداختهاند.
نکتهای که در کتاب وجود دارد تناسب آن با فضای جامعه است. قصه “عطا” اگرچه مربوط گذشته است که سازمان حضور فیزیکی بیشتری داشت اما “میلیشیا” با استفاده از نشانه و نماد و حرفهای زیرپوستی آن را به فضای روز جامعه نزدیک میکند. البته با پایانبندی که کتاب دارد، انگار که این پیغام را میرساند که کسانی که از بدنه سازمان جدا شدهاند هم افراد درستی نخواهند شد و وجودشان لکهدار خواهد ماند.
در کنار ماجرای جذاب کتاب که تا پایان مخاطب را نگه میدارد، شخصیتهای رمان اما شخصیت نیستند و در حد تیپ باقی ماندهاند و هیچ کنش منحصر به فردی که بتواند پوسته آنها را بشکند و آنها را متمایز کند ندارد. این مهمترین ضعف داستان است که تغییرات شخصیتها به ناگهانی اتفاق میافتد. شخصیتها برای ما قصه میگویند اما خودشان چندان درگیر قصه نیستند. عطا که تنها دغدغهاش بیان خاطراتی است که در پایان نیت و هدف او مشخص میشود و کامران نیز نویسندهای است که دلش برای نوشتن تنگ است و دنبال سوژه است. این دو شخصیت مکمل هم میشوند تا قصه را جلو ببرند. این قصه پیرنگ مشخصی دارد اما بعضاً معلولهای کتاب، علتهای محکمی ندارند و حوادث بیشتر ناگهانی جلو رفتهاند و نه با طراحی و سازماندهی.
روایت “میلیشیا” روایت مغزهایی است که درون سازمان مجاهدین خلق زنگ زدهاند و پوسیدگیشان بر مردم اطرافشان هم اثر میگذارد و آنها را آزار میدهد.
گروه فرهنگ و ادب – هانیه علی نژاد