حنیف نژاد که از بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق بود با مسعود رجوی تفاوتهای زیادی داشت. که در ادامه مطلب چندین مورد از این تفاوتها را بیان می کنم. بنا به اقرار مسئول ساواک پرویز ثابتی و دیگر همکارانش این مسعود رجوی بود که بعد از دستگیری پایگاه بنیانگذار سازمان را لو داد و با راهنمائی او ساواک توانست محمد حنیف نژاد و دیگر دوستانش که در آن محل بودند را دستگیر کند. اما بنیانگذار سازمان بعد از دستگیری توسط ساواک آنقدر جسارت داشت که جرم همه اعضای سازمان را به عهده گرفت و خودش را فدایی بقیه کرد و در نهایت سر به دار شد .
مورد دیگری که می توان گفت: وقتی در عملیات دروغ جاویدان مسعود رجوی شکست خورد شکست عملیات را به گردن اعضای سازمان انداخت و گفت شماها پای بند زن و بچه هایتان بودید. به همین دلیل پشت تنگه چارزبر گیر کردید و نتوانستید از آنجا عبور کنید. او حتی در تاکتیک هم به اشتباه خودش اشاره ای نکرد!
حنیف نژاد انتقاد پذیر بود اول منتقد خودش بود و سپس به دیگران انتقاد می کرد اما رجوی هرگز به خودش انتقادی نمی کند و دیگران هم چنین اجازه ای ندارند که به او انتقاد کنند. اگر کسی به او انتقادی می کرد با شدیدترین وجه با فرد مورد نظر بر خورد می شد و در نهایت معلوم نبود که چه بلایی سر آن فرد آمده و با پیچیدگی البته با سس ایدئولوژیک فرد مورد نظر را حذف فیزیکی می کردند و یا آن فرد را در نهایت روانه زندان مخوف ابوغریب می کردند. در یک کلام رجوی جوری خودش را به دیگران عرضه می کرد که انگار در جایگاه امامان و معصومین قرار دارد و خودش را معصوم جا می زد.
حنیف نژاد جمله معروفی داشت: “تضاد اصلی بین ستمگر و ستم زده و مرز بندی اصلی بین استثمارکننده و استثمار شونده است “. رجوی از این جمله خیلی استفاده کرد و مداوم در صحبتهایش به عنوان جمله کلیدی و کاربردی از محمد حنیف نژاد بازگو می کرد و می گفت حنیف مرشد و مربی و معلم اش است! اما بعد از طی سالها ماهیت رجوی بر ملا شد و درست بر عکس مرزبندی که حنیف بدان اشاره کرده بود عمل کرد، خودش شد استثمار کننده و اعضای فرقه شده استثمار شونده. او با نشست های عملیات جاری و دیگ که برگزار می کرد شخصیت افراد را له و از بین می برد. اگر فرد کوتاه نمی آمد باید شکنجه و زندان را تجربه می کرد و به قول رجوی سه تا “ت”، تیغ و تبر و تپانچه را تحمل می کردند و در نهایت سر نوشت نامعلومی را باید انتظار می کشید.
حنیف نژاد با اعضا صادق بود. وقتی می گفت امپریالیسم دشمن خلق هاست به حرفش پایبند بود و بعد از این که دستگیر شد حرفش را عوض نکرد ، اما رجوی اوائل روی این شعار مانور داد و سپس رفته رفته فاصله گرفت به صورتی که پنهانی با سازمان سیا ارتباط بر قرار کرد و بعد از سرنگونی صدام به صورت علنی خط اش را عوض کرد. حتی سرودهای مرگ بر آمریکا را از آرشیوهایش جمع آوری و حذف کرد. در یک کلام رجوی تابع تعادل قواست. باد هر سمت بچرخد او هم به همان سمت حرکت می کند .
حنیف نژاد حاضر شد خودش را فدا کند تا سازمانش بماند، در حالی که رجوی همواره در طی سنوات و سر فصل ها تلاش کرد خودش زنده بماند و سازمانش را رها کرد. مانند سر فصل سی خرداد و فرار به فرانسه، یا در عملیات دروغ جاویدان جرات نکرد نیروهای خود را همراهی کند و تحت حمایت نیروهای صدامی عملیات را فرماندهی کرد وقتی هم شکست خورد با هلی کوپتر به اشرف بر گشت. در هنگام سقوط صدام در حالی که رجوی قبلش در توجیه اعضا گفته بود اگر آمریکا روی پایگاههای ما یک گلوله شلیک کند ما بی محابا به سمت مرزهای خودمان حرکت می کنیم اما در عمل شاهد بودیم این کار را نکرد و در مقابل آمریکا پرچم سفید برافراشت و تسلیم شد و باز هم به خاطر جان بی مقدارش زیرآب حرف هایی که خودش زده بود را زد و تسلیم شد و تا جایی پیش رفت که سازمان از سوی آمریکا خلع سلاح شد.
رجوی در بسیاری از موقعیت به خاطر منافع خود جان اعضا را فدا کرد و سازمانش را به سمت نابودی برد.
گلی