پرونده‌ای برای یهودای مجاهدین خلق – قسمت سوم

وقتی افراخته بازجوی ساواک را فرشته مهربان و معصوم می‌بیند

بررسی زندگی و کارنامه وحید افراخته بر پایه کتاب “من اعتراف می‌کنم” نوشته محمد رحمانی که توسط انتشارات مؤسسه مطبوعاتی ایران چاپ شده، تا این‌جا به انتشار دو مطلب انجامیده است. افراخته عضو بلندپایه بخش نظامی سازمان مجاهدین خلق بود که توسط ساواک دستگیر شد و همکاری عجیبی را با دستگاه امنیتی محمدرضاه پهلوی آغاز کرد؛ طوری که بسیاری از مبارزان ضد رژیم پهلوی از مسلمان و مارکسیست برپایه اعترافات او دستگیر و شکنجه شدند.

در ادامه مشروح مطالب سومین‌قسمت از این‌پرونده را می‌خوانیم:

* دیدن بازجوی شیطان‌صفت در قامت فرشته‌ای مهربان با خنده‌های پاک و کودکانه

افراخته در خاطرات خود از زندان، نوشته‌هایی دارد که حاکی از علاقه شدیدش به محیط اشاره، اصرارش بر ماندن در آن‌جا و خدمت به ساواک است. او می‌نویسد “اگر یک روز دری به تخته بخورد و بخواهند مرا آزاد کنند، من چه کار کنم؟ استدعا می‌کنم التماس می‌کنم مرا اینجا نگه دارید، من می‌خواهم برای ساواک خدمت کنم.”جالب است که با تخیل دوراندیشانه خود، حتی به این هم فکر کرده که ممکن است شایستگی خدمت در ساواک را نداشته باشد و برای این‌معضل راه‌حلی اندیشیده که از این‌قرار است:”آمدیم و در من این شایستگی را نیافتند. آن‌قدر اطراف نقاط حساس با وضع مشکوک‌کننده راه می‌روم که این‌مأموران هشیار و زرنگ مرا دستگیر کنند، به این‌ترتیب دوباره میام اینجا.”

اما نکته جالب‌تر درباره نوشته‌های افراخته در زندان، عشق‌بازی عجیب و غریب و حرکت در مسیر مرید و مرادی با بازجویش منوچهر وظیفه‌خواه (منوچهری) است که گفتیم یکی از خشن‌ترین و سفاک‌ترین بازجویان ساواک بوده است. این‌که افراخته بشکند و بخواهد برای شکنجه کمتر خود یا خانواده‌اش اطلاعات زیادی را فاش کند، شاید قابل درک باشد. اما این‌که از بازجوی شیطان‌صفت خود، فرشته‌ای مهربان و معصوم می‌سازد، جای بسی تأمل دارد. او منوچهری را این‌گونه توصیف می‌کند: گدر عین جوانی و شادابی، همچون پیرمردانی است که سالیان دراز تجربه را بر دوش می‌کشند و در عین خشونت و جدی بودن، خنده‌های پاک و شادمانه‌اش، مرا به یاد صفا و معصومیت کودکان شیطان و بازیگوش می‌اندازد.” (صفحه ۶۵۲) سپس در جملاتی که با ذات مارکسیست‌شده او تناقض دارند، می‌گوید بعید می‌دانسته کادرهای بالای ساواک اهل ایمان مذهبی باشند اما “آقای دکتر” را فردی یافته که تمام ماه رمضان را روزه بوده و غالباً از توکل به خدا صحبت می‌کند. احتمالاً برای مجیزگویی و خوشامد بازجویان ساواک است که افراخته، در این‌ فراز نوشته‌های خود سر پیکان را به‌ سمت مجاهدین خلق گرفته و ایمان ساواکی‌ها را با آن‌ها مقایسه می‌کند. در چنین‌ مقایسه‌ای هم برد و پیروزی با ساواکی‌هاست. او ضمن این‌که می‌گوید بازجویان ساواک، همان‌قدر که روشنفکر هستند واقع‌بین هم هستند، می‌نویسد: “و چه جالب بود این مذهب در مقایسه با آن مذهب تعصب‌آلود شریف‌واقفی‌ها.”

افراخته تا جایی پیش می‌رود که اِعمال شکنجه را توسط بازجویان ساواک توجیه می‌کند و می‌نویسد هیچ‌وقت فکر نکرده نباید به او شلاق می‌زدند چون با یک‌فرد که چهارسال متواری بوده و شش‌سال و نیم هم فعالیت مبارزاتی داشته نمی‌توان از همان‌اول، باب بحث و گفتگو را باز کرد. افراط در این‌مسیر باعث می‌شود بنویسد “باید اسم کمیته (ساواک) را گذاشت حیات‌بخش، عشق‌آفرین یا نمی‌دونم چی. در مورد من حداقل، اینجا حیات دوباره بخشید و خیلی از استعدادهای پنهانم را شکوفا کرد. اینجا بود که توانستم شعر بگویم و تونستم داستان‌سرایی کنم. آن‌ مبارزه لعنتی و آن ‌شرایط غیرطبیعی استعدادکش بود، عواطف را زیر خشونت و بی‌رحمی‌اش لگدکوب می‌کرد.”

خلاصه آن ‌که چریکِ چروک‌ شده سازمان مجاهدین خلق در نوشته‌های زندان خود به این‌نتیجه می‌رسد که “آن‌دنیای لعنتی (مبارزه) تمام شد و حالا این ‌دنیای زیبا (زندان و بودن با ساواکی‌ها) شروع شده است”.

بد نیست به یکی از فرازهایی هم که افراخته درباره شکنجه و کارایی یا عدم کارایی‌اش به ساواک اطلاعات می‌دهد، اشاره کنیم. نوشته‌های او در این ‌فراز انعکاسی از وضعیت خود او هستند: “تجربه نشان داده، تهدید به شکنجه و اعدام در مورد کسی که مشغول فعالیت تروریستی می‌شود کمتر ایجاد ترس و وحشت کرده است، مگر بعد از دستگیری یعنی زمانی که از دنیای شورانگیز و فریبنده رویاهای ماجراجویانه و قهرمان‌پرستانه محکم به زمین سخت واقعیات می‌خورد و فریادش بلند می‌شود آنگاه همان‌کسی که در اوج رویاهای جوانی‌اش به کشته‌شدن در راه آرمان می‌اندیشیده و مرگ را به بازی گرفته بود، چشم به حقایق زندگی می‌گشاید و چه دیر … افسوس.” (صفحه ۷۲۱)

* افراخته و تشریح روانشناسی مذهبی‌ها برای ساواک

افراخته در نوشته‌های زندانش، یکی از عوامل پیوستن عناصر مذهبی به گروه‌های مبارز را این‌گونه برمی‌شمارد: حمایت قطب‌های مذهبی مانند امام خمینی، آیت‌الله طالقانی، هاشمی رفسنجانی، علی شریعتی، لاهوتی، گنجه‌ای، منتظری، نجف‌آبادی، ربانی شیرازی و … از گروه‌های خرابکار و عمدتاً مجاهدین خلق. او می‌نویسد به‌خاطر این‌حمایت‌ها بود که عده زیادی از طرفداران و پیروان این‌چهره‌ها طرفدار مجاهدین خلق شدند. “مجاهدین برای گرفتن پول از بازاری‌ها از متن فتوائیه خمینی که حکم بر لزوم پرداخت وجوه شرعی به چریک‌ها داده بود استفاده می‌کردند.”

یهودای سازمان مجاهدین خلق در تلاش برای تشریح بیشتر درونیات مذهبی‌ها برای ساواکی‌ها، می‌گوید برای این‌قشر، رسیدن به بهشت انگیزه‌ای قوی محسوب می‌شود ولی گذشته از آن، ترس از رفتم به جهنم است که باعث می‌شود در صورت دستگیری با ساواک همکاری نکنند. چون خسرالدنیا و الاخره می‌شوند. افراخته می‌نویسد از نظر مذهبی‌ها، مذهب به دو قسمت تقسیم شده است؛ مذهب واقعی که در نظر آن‌ها بین افراد مبارز و مترقی و انقلابی پیدا می‌شود و مذهب ارتجاعی که سازس‌کار و وابسته به رژیم پهلوی است. پیروان این‌دوگونه مذهب با هم مبارزه می‌کنند و در یک ‌سوی این‌مبارزه، “خمینی، ربانی شیرازی و هاشمی رفسنجانی است و در سوی دیگر، امام جمعه تهران، دکتر مهاجرانی، مناقبی و حتی مجتهدینی مثل گلپایگانی و شریعتمداری.”

بخشی از نوشته‌های زندان افراخته که به روان‌شناسی مذهبی‌ها اختصاص دارد، درباره قانون بحث و توجیه‌کردن است. او در این‌بخش می‌گوید: “مسلم است افراد متعصب و مخصوصاً آن‌ها که دارای تعصبات مذهبی‌اند از این‌قانون مستثنی بوده و حتی رهبر گروه هم که قانع‌کننده‌ترین دلایل را برایشان بیاورد به حساب ضعف نشان دادن، سست ایمانی و خیانت او می‌دانند با چنین افرادی هیچ روش آموزشی و محبت‌آمیزی مفید نخواهد بود و تنها در تحت فشار مجبور به حرف‌زدن خواهند شد.” (صفحه ۸۰۳)

همان‌طور که می‌دانیم تقی شهرام که روزی علمدار مارکسیست‌شدن سازمان مجاهدین خلق شد، در ابتدای راه مانند مجاهدین دیگر، با انگیزه برپایی حکومت اسلامی وارد این‌سازمان شد و مانند خیلی از اعضای دیگر چون افراخته، محسن خاموشی یا مسعود رجوی سابقه فعالیت در انجمن حجتیه را داشت. افراخته در فرازهایی از نوشته‌هایش برای ساواک که مربوط به مذهبی‌هاست، در تشریح چگونگی پیوستن ستوان امیرحسین احمدیان افسر شهربانی و افسرنگهبان زندان ساری به مجاهدین خلق، این‌توضیحات را دارد که او توسط تقی شهرام به این‌مسیر هدایت شد؛ این‌گونه که شهرام به‌مرور او را جذب کرد و برایش مثال‌هایی چون پیوستن حر بن یزید ریاحی به سپاه امام حسین (ع) زد. همچنین از پیوستن دسته‌جمعی گردان‌ها و تیپ‌های ارتش ملک‌حسین به چریک‌های فلسطینی یا گروه‌های ارتش ویتنام جنوبی که به کمونیست‌ها پیوستند گفت. جالب است که پس از مارکسیست‌شدن سازمان و تلاش تقی شهرام در تثبیت این‌مسیر، کتب ممنوعه سازمان مجاهدین خلق، چنین‌فهرستی را تشکیل می‌دادند: سیمای یک مسلمان “امام حسین (ع)”، راه انبیاء راه بشر، تفسیر سوره‌ها و خطبه‌ها و…

افراخته اصلی‌ترین عامل پیوستن یکی از افسران نیروی هوایی به مبارزه ضدشاه را تعصبات مذهبی عنوان می‌کند و می‌گوید این‌افسر در تحلیلی که از خود نوشته، پس از هرجمله، یک‌آیه از قرآن را شاهدمثال آورده است.
نقل قول آیت‌الله هاشمی رفسنجانی خطاب به مجاهدین خلق مارکسیست‌شده هم در نوشته‌های زندان افراخته موجود است که گفته بود:”تا زمانی که هنوز یک مسلمان اسلحه به دست وجود دارد، من او را بر شما ترجیح می‌دهم.” نکته جالب دیگر درباره همکاری مسلمانان و گروه‌های مذهبی با مجاهدین خلق، اشاره‌ای است که محسن نجات‌حسینی (عضو جداشده سازمان) درباره همکاری‌های شهید مصطفی چمران دارد. البته اشاره او مربوط به فعالیت‌های پیش از سال ۱۳۵۳ و مارکسیست‌شدن مرکزیت مجاهدین خلق است.

یکی از ادعاهایی که محمد رحمانی نویسنده کتاب “من اعتراف می‌کنم” رد می‌کند، حذف حسن حسنان (نفوذی سازمان مجاهدین خلق در سفارت آمریکا) به‌علت مذهبی‌بودنش است. او می‌گوید این‌ادعا فاقد سند است. تا جایی‌که می‌دانیم مجاهدین خلق اعلام کردند حسنان به‌طور اتفاقی به‌جای کنسول آمریکا ترور شد اما در کتاب “سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام” گفته شده اعترافات افراخته نشان می‌دهند حسنان به عمد ترور شده است. چون علاوه بر نفوذی سازمان، مرتبط با اداره هشتم ساواک نیز بوده است.

* تاملی در پرونده مجید شریف واقفی

رحمانی معتقد است جزئیات زندگی خصوصی مجید شریف‌واقفی توسط افراخته و دیگر اعضای طیف مارکسیست‌شده سازمان مجاهدین خلق مطرح شده تا شخصیت مقتول توسط قاتلانش تخریب شود. واقعیت امر از نظر رحمانی این است که شریف‌واقفی از مبارزه نبریده بوده و چنانچه خط جدید سازمان یعنی مارکسیست‌شده‌ها را تأیید می‌کرد یا حداقل با آن‌ها کنار می‌آمد، جایگاه و موقعیتش به‌عنوان یکی از اعضای مرکزیت حفظ می‌شد.

یکی از مسائلی که باعث می‌شود بتوان روی چنین ‌تحلیل یا نتیجه‌گیری‌ای صحه گذاشت، نوشته‌های تقی شهرام در زندان جمهوری اسلامی است که سال‌ها پس از اعدامش توسط سازمان پیکار منتشر شد. او در حالی‌که پیش از انقلاب از پوچ‌گرایی شریف‌واقفی گفته بود، در این‌نوشته‌ها گفته اقدام به قتل مجید شریف‌واقفی، یک‌اشتباه اجتناب‌ناپذیر بوده است. شهرام بر اشتباه‌بودن این‌اقدام تاکید کرده است. همچنین بد نیست به این‌نکته هم توجه داشته باشیم که در تک‌نویسی‌های افراخته در ساواک اشاره شده گزینه ترور لیلا زمردیان همسر سازمانی مجید، روی میز رهبران سازمان بوده است.

اما زمردیان سرنوشتی تراژیک و تأثربرانگیز دارد که می‌تواند رویه دیگر افراخته‌ای باشد که در زندان دچار تزلزل شد. زمردیان که در شک و تردید شدیدی به سر می‌برده، اقدام به افشای قصد و نیت‌های شریف‌واقفی و صمدیه لباف برای مرکزیت مارکسیست‌شده سازمان کرده و باعث تصمیم‌گیری آن‌ها بر تصفیه این دو عضو مسلمان سازمان می‌شود. نوشته‌ها یا بهتر بگوییم اعترافات تفتیش‌عقایدی زمردیان یکی از پیوست‌های کتاب “من اعتراف می‌کنم” هستند. مانند افراخته که با حضور در زندان شاه، خود را لایق زندگی نمی‌بیند و حداقل با ظاهرسازی هم که شده اعلام می‌کند باید اعدام شود، زمردیان هم برای رهبران سازمان می‌نویسد که درست نیست سازمان وقت خود را برای حل مسائل و مشکلات فکری او حل کند. بلکه باید او را به قتل رسانده و تصفیه‌اش کنند. “این حق من است و این خواست خلق است.” به‌هرحال زمردیان یا واقعاً به‌حدی شستشوی مغزی شده که به چنین‌چیزی باور دارد یا این‌ که از سر عجز و خستگی از تناقض‌های فکری، خواسته کارش را ساخته و خلاصش کنند.

یک ‌نکته مهم دیگر هم در نوشته‌های زمردیان وجود دارد و آن، اشاره به موضوع “خواهر” است؛ دختری که طبق گفته‌های افراخته و دیگر مارکسیست‌های سازمان، مجید شریف واقفی او را دوست داشته نه لیلا زمردیان را. البته در نوشته‌های زمردیان اشارات صریحی به این‌مساله وجود ندارد اما در فرازی از همین‌نوشته، این‌جملات به چشم می‌خورند: “مجید هیچ وقت مرا دوست نداشت. من بیشتر از اینکه برای خودم دلم بسوزد برای خواهر و ضربه روحی او ناراحت بودم.”

* شباهت مجاهدینِ مارکسیست‌ِ پیش از انقلاب با مجاهدینِ مسلمان‌ِ پس از انقلاب

وحید افراخته در اعترافات خود برای ساواک، چهره سیاه و منزجرکننده‌ای از رهبران مارکسیست سازمان مجاهدین خلق ازجمله تقی شهرام و بهرام آرام ارائه می‌کند و می‌گوید مرتب در پی سوءاستفاده جنسی از دختران عضو سازمان بوده‌اند. اما آن‌چه باعث می‌شود سخنان او درباره بهرام آرام و فساد جنسی‌اش، به‌نظر واقعی بیایند، اتفاقاتی است چنددهه بعد درباره مسعود رجوی نقل شدند. افراخته از اعضای رده‌پایینی صحبت می‌کند که “با عنوان کردن مسائل و مشکلات جنسی خود مورد شدیدترین حملات انتقادی قرار گرفته و به کارگری فرستاده می‌شدند. اما حساب رهبران گروه از آن‌ها جدا بود.” و این‌رهبران می‌توانستند از انواع و اقسام چهره‌های مختلف برای ارضای خواهش‌های جسمانی خود بهره ببرند.

منیژه اشرف‌زاده کرمانی یکی از افرادی است که همراه با افراخته به چوبه تیرباران سپرده و اعدام شد. این‌زن برای مبارزه از همسر خود جدا شد و فرزندش کوچکش را رها کرد و اتفاقاً او هم مثل افراخته، یکی از بریده‌های مجاهدین خلق در درون زندان است. او به دستور سازمان از همسرش جدا شد و از بهرام آرام حامله شد اما جنینش را کورتاژ کرد. اشرف‌زاده در لایحه دفاعی خود در دادگاه گفت مؤسسان مجاهدین خلق کسانی بودند که گروه نهضت به اصطلاح آزادی را سال‌ها قبل تشکیل داده و با عدم موفقیت مواجه شده بودند. سپس در پوشش حکومت اسلامی و با ایدئولوژی ظاهراً اسلامی شروع به کار کردند. او در دفاعیه خود از فساد اخلاقی اعضای گروه چه مذهبی و چه مارکسیست گفته است.

یکی از مسائلی که اشرف‌زاده در لایحه دفاعی خود مطرح کرده، هشدار به خانواده‌هایی است که دختران جوان دارند و این‌دختران علاقه‌مند هستند برای کمک به اشاعه اسلام وارد گروه مجاهدین خلق شوند و فریب می‌خورند. اشرف‌زاده هم در سطرها و جملاتی که سال ۱۳۵۴ نوشته، یادآور رفتارهای بیمارگونه فرقه مسعود رجوی در سال‌های دهه‌های ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ تا امروز در کمپ‌های اشرف در کشورهای مختلف است و می‌گوید اعضای کادر رهبری سازمان، خود بارها ازدواج‌های غیرقانونی کرده بودند اما از ازدواج اعضای پایین‌تر گروه جلوگیری می‌کردند.

از دیگر مشابهت‌های رفتاری مجاهدین خلق پیش از انقلاب با مجاهدین خلق پس از انقلاب، موضوع رواج شکنجه بین آن‌هاست. به این‌معنی که مجاهدین خلق از ابتدا اهل شکنجه و رفتارهای وحشیانه و غیرانسانی بوده‌اند. بررسی پرونده وحید افراخته باعث می‌شود به نام محسن فاضل یکی از رده‌بالای سازمان مجاهدین خلق در خارج از ایران برسیم که برپایه حدس و گمان اشتباه، یکی از اعضای دیگر به‌نام مرتضی هودشتیان را زیر شکنجه گرفت و باعث مرگ او زیر شکنجه شد. افراخته هم در اعترافات خود در زندان درباره به‌کارگیری خشونت برای رسیدن به هدف نوشته است: “تقدم خشونت در این‌موارد امری است طبیعی، لازم و حتی بدون هیچ‌گونه اثر سوء و این را حداقل در مورد خودم اطمینان دارم.”

اگر اتفاقات مقطع آغازین انقلاب اسلامی را مرور کنیم، به غوغا و هیاهوی مجاهدین خلق برای حذف ارتش و برپایی ارتش بی‌طبقه توحیدی برمی‌خوریم. جالب است که ریشه‌های این‌باور و طرز فکر (برپایی ارتش توحیدی) در مجاهدین خلق پیش از انقلاب نیز وجود داشته و سران این‌سازمان اعلام می‌کرده‌اند: “به نظر ما برای از بین بردن رژیم نه ترور بلکه نابود کردن ارتش به وسیله یک ارتش انقلابی لازم است، ترور تنها وسیله‌ای است برای فراهم‌کردن شرایطی که منجر به تشکیل ارتش خلق شود.”

 

خروج از نسخه موبایل