خانواده خزایی از جمله خانواده های مرتبط باانجمن نجات هستند که یکی از اعضای خانواده شان؛ محمدرضا خزایی سالهاست گرفتار فرقه رجوی است.
علیرضا خزایی برادر محمد رضا خزایی، بعد از اطلاع از جریانات اخیر و حضور نیروهای پلیس آلبانی در کمپ اشرف 3 برای پیگیری وضعیت اعضای فرقه و همچنین وضعیت خود فرقه در دفتر انجمن نجات مازندران حضور پیدا کرد.
آقای خزایی در زمان حضور مجاهدین خلق در عراق، بارها برای دیدار با برادرش به عراق و کمپ مجاهدین خلق سفر کرد اما به دلیل امتناع سران فرقه، موفق به دیدار با برادرش نشد.
مسئول انجمن نجات مازندران، شرح وقایع اخیر در آلبانی و کمپ اشرف 3 و موضوعات مربوط به شرایط کنونی مجاهدین خلق و اعضا را به اطلاع ایشان رساند.
آقای خزایی در این دیدار گفت : مادر پیرم بسیار نگران سلامتی فرزندش هست. واقعاً چرا به او اجازه یک تماس تلفنی نمی دهند؟ مگر تماس تلفنی چه مشکلی ایجاد می کند؟ رجوی به حدی خیانت کار و دشمن خانواده می باشد که حتی حاضر نیست مادر پیرم را با یک تماس تلفنی خوشحال کند.
برادر محمدرضا خزایی، از خاطرات حضورش در مقابل کمپ مجاهدین خلق در عراق گفت و گفت که چگونه سازمان نیروها را وامیداشت تا با توهین و ناسزا و زدن سنگ با خانواده ها برخورد کنند.
آقای خزایی گفت: رجوی ها گمان می کردند با این شیوه می توانند جلوی آمدن مان را بگیرند اما نمی دانند که نمی توانند رابطه خونی خانواده را از بین ببرند.
علیرضا خزایی گفت ما خانواده ها از دولت البانی تقاضا داریم اکنون که به شناخت بهتری از سازمان و عملکرد آنان رسیده اند شرایط را برای ما فراهم کنند تا بتوانیم در فضایی آزاد با عزیزان مان دیدار کنیم.
آقای خزایی در ادامه بیان داشت من هر زمان لازم باشد حاضرم برای دیدار با برادرم محمد رضا به آلبانی بروم و با او صحبت کنم چون می دانم اگر ملاقاتی صورت بگیرد و او بفهمد که خانواده همچنان دوستش دارند و همچنان چشم به راهش هستند، یک لحظه هم در مناسبات باقی نخواهد ماند.
در پایان آقای خزایی ضمن تشکر از اقدامات انجمن نجات گفت: اگر افشاگری شما نبود چهره واقعی رجوی برای خیلی از خانواده ها روشن نمی شد و قول داد که تا پایان کار فرقه رجوی در کنار انجمن نجات و سایر خانواده ها می باشد تا این دمل چرکین را از بین ببریم.
ایشان پیامی هم برای برادر داشت و تقاضا کرد تا در سایت انجمن نجات درج شود به این امید که به طریقی به دست محمدرضا برسد:
“برادر خوبم محمد رضا جان! مامان در وضعیت خوبی بسر نمی برد. او همیشه می گوید چرا محمد رضا تلفن نمی زند تا صدایش را بشنوم.”