در قسمت قبل چگونگی شکل گیری عملیات فروغ جاویدان تشریح شد.
قبل از شروع عملیات جلسهای عمومی برای توجیه و فریب نهایی نیروها برگزار شد و در طی این نشست رجوی با خدعه و نیرنگ در بخشهایی از سخنانش گفت عملیات باهدف فتح تهران انجام میشود؛ و “نتیجه هر چه که باشد مبارک است و پیشاپیش پیروزی آن را تبریک میگویم.”این عملیات مقدس است و بایستی به هر قیمت انجام شودـ وی در این جلسه با ترسیم وضعیتی مطلوب از حمایتهای مردم در داخل کشور، حرکت ارتش را مشابه حرکت گلوله برفی در کوهستان تصویر کرد که هر چه به سمت عمق حرکت میکند درشتتر شده و درنهایت با پیوستن مردم! بهمن عظیمی را به وجود میآورد و بهوسیله آن ایران را سرنگون خواهد شد! وی گفت نیروهای ما آنطرف مرزها هستند وبه محض ورود ما آنها به ما خواهند پیوست.. عملیات به حالت غافلگیری است و نیروها با سرعت ۱۰۰ کیلومتر در جاده آسفالته به سمت کرمانشاه و سپس همدان و نهایتاً تهران پیش میروند.
…اما آنچه در واقع امر اتفاق افتاد ارتش رجوی را درهم پیچیده و برای همیشه در هم شکست. نهتنها خبری از پیوستن مردم نبود، بلکه مردم ایران برای مقابله با ارتش رجوی و دفاع از خاک میهن به ارتش ایران پیوستند و باقیمانده مجاهدین شکستخورده به عراق برگشتند تا برای یک دوران طولانی دیگر اسیر قدرتطلبی فرقه رجوی باشند.
در روز سه مرداد عملیات از سمت مرزهای غربی ایران شروعشده و یگانهای رزمی با پشتیبانی توپخانه و نیروی هوایی کشور عراق پیشروی را آغاز نمودند. یگانها با سرعت و از طریق جاده آسفالته به سمت عمق پیش میرفتند. در طی مسیر با غافلگیری ابتدا شهرهای کرند و اسلامآباد تسخیر شد. ولی چون هدف تا تهران ترسیمشده بود اکثر نیروها از این شهرها گذر کردند تا بهسرعت خود را به کرمانشاه و سپس به تهران برسانند. پس از ۱۵۰ کیلومتر پیشروی و عبور از گردنه پاتاق در مسیر کرمانشاه به دشت وسیعی به نام حسنآباد در نزدیکی کرمانشاه رسیدند. گردنه بعدی”چهارزبر”بود و جاده آسفالته از میان این دشت و گردنه عبور میکرد. تا به کرمانشاه برسد. در اینجا بود که یکی از برگهای دیگر تاریخ ایران رقم خورد؛ و سازمان و گروهی فرقهگرایانه که به نام اسلام و قرآن و با فریفتن هزاران جوانان ایرانی و با اتحاد با کشور دشمن و در کنار آنان دست به حمله علیه کشور خویش زده بود؛ و خود را مدعی آزادی و انقلابی جا میزد رسواشده و سرانجام در روز ششم مرداد پس از سه روز خوابوخیال به گل نشست و تار و مار شد.
افراد ارتش آزادیبخش رجوی بین دشت حسنآباد و بین دو گردنه محاصره شدند و حتی یک نفر هم از گردنه دوم نتوانست عبور کند! حدود ۲۵۰۰ نفر کشته شدند ۱۰۰۰ نفر زخمی شدند و چند صد نفر باقیمانده عقبنشینی نمودند که اکثر آنان نیز در بین راه و هنگام برگشت کشته و مجروح شدند بسیاری از افراد باقیمانده که به شدت روحیه خود را ازدستداده بودند. نتوانستد به عراق برگردند. تعداد زیادی اسیرشده و تعدادی در کوه و دشت آواره شدند و اقدام به خودکشی نمودند و تعدادی هم به سمت برخی شهرها روانه شدند بسیاری از زخمیها را نتوانستند منتقل کنند و درصحنه جنگ و بین راه کشته شدند؛ و تنها چند صد نفر به خاک عراق برگشتند.
ارتش ایران در روز سوم، با این عملیات غافلگیری که مرصاد نامیده میشد، نیروهای سازمان را با یک شکست بزرگ نظامی و دادن تلفات زیاد مواجه نمود. این عملیات با ابتکار ارتش ایران و در چند ساعت باعث درهم شکستن همه رؤیاهای کشورگشایی رجوی شد. او که میخواست با ارتش تربیتشدهاش در کشور عراق و با حمایت دولت صدام کشور ایران و تهران را فتح کند این آرزو را با خود به پستو و نهانگاهش و بعد هم به گور برد تا درس عبرتی برای همه دغلکاران و مدعیان دروغین آزادی و انقلابی گری باشد.
بدین شرح بود که در تاریخ سوم خرداد ۱۳۶۷ مقارن ساعت ۳۰: ۱۴ ارتش آزادیبخش با حمایت لجستیکی کامل ارتش عراق عملیات خود را با حمله زمینی از طریق سر پل ذهاب و از جنوب گردنه “پاطاق” (نزدیک سر پل ذهاب) آغاز و به طرف شهر “کرند غرب” پیشروی را شروع نمود. پس از عبور از خط مرزی با استفاده از خودروهای وانت که بر روی آنها مسلسلهای سنگین نصبشده بود و همچنین با استفاده از نفربرهای زرهی و زرهپوشهای چرخدار روسی و فرانسوی۱PMP و بنهارد و ۶۰PTR، پیشروی مکانیزه شروع شد. در اولین حمله حدود ۲۵۰۰ نیروی مسلح زن و مرد حضور داشتند و همزمان هواپیماهای جنگی “میگ ۲۳” و “میراژ اف یک” عراقی جهت جلوگیری از دخالت احتمالی نیروی هوایی ایران، اقدام به پروازهای گشتی و برقراری پشتیبانی هوایی مینمودند.
پیشرویهای اولیه سبب شد، از کرند تا شهر اسلامآباد واقع در ۱۰۰ کیلومتری مرز به دست نیروهای سازمان بیفتد. حدود ساعت ۳۰: ۱۸، روز سه مرداد مناطق شهر کرند غرب و سپس اسلامآباد تصرف شد و با غافلگیری نیروهای موجود در شهر پادگان، مناطق و موقعیتهای حساس ظرف مدت کوتاهی به اشغال درآمدند. پس از آن نیروهای بعدی با بهرهگیری از موفقیتهای موقتی بهدست آمده، در چهارچوب برنامه تعیینشده برای دستیابی به شهر کرمانشاه و تهران، حمله دوم را آغاز نمودند و با استفاده از تانکهای کاسکاول چرخدار در جاده اسلامآباد بهطرف کرمانشاه حرکت کردند اما در منطقه حسنآباد (۲۰ کیلومتری اسلامآباد) با برنامهریزی و رسیدن یگانهای ارتش ایران، متوقف شدند و در فاصله ۲۰۰ متری در ارتفاعات “چهارزبر”درگیری شروع شد. نیروهای محدود موجود ارتش ایران توانستند تا هنگام آمادگی و تجمع سایر نیروها در محور عملیات، ارتش بهاصطلاح آزادیبخش را زمینگیر و خطوط ارتباطی آنها را در چند نقطه قطع کنند. در همان ابتدای کار، حداقل ۱۰۰۰ نفر کشته و زخمی شدند. سه روز درگیری در این منطقه ادامه داشت و رجوی فرمان میداد به هر قیمت بایستی از تنگه عبور کنید به خاطر همین نیروهایش سه بار اقدام به حمله نمودند که هر بار با شکست و تلفات سنگینی مواجه شده و توان پیشروی حتی یک متر نداشتند. در اوایل صبح روز ۵ مردادماه، ۳ دستگاه از خودروها، موفق شدند تا وسط تنگه پیشروی کنند که خودرو اولی به طور کامل منهدم شده و دو خودروی دیگر متوقفشده و تمام سرنشینان آنها کشته شدند. همچنین در همان تاریخ، تعدادی نفربر، اقدام به حمله و حرکت نمودند که آنها نیز با مقابله مواجه و اغلب آنها منهدم شده و بقیه مجبور به عقبنشینی شدند..
از سمت دیگر در بعدازظهر روز چهارم مرداد ۱۳۶۷ با محاصره شهر اسلامآباد، پاکسازی و آزاد شدن شهر و مسدود نمودن راه فرار نیروها انجام شد و نیروهای ارتش ایران، سهراه اسلامآباد- کرند را قطع کرده و آنها را از دو سمت به محاصره درآوردند.
توقف نیروها در گردنه حسنآباد (بین اسلامآباد- باختران)پس از ۳ روز با شکست نیروهای ارتش آزادیبخش به پایان رسید و، در روز پنجشنبه ۶ مردادماه، ۱۳۶۷ ارتش ایران با عملیات “مرصاد” طی چندین ساعت، صدها تن را کشته و باقیمانده را مجبور به عقبنشینی و فرار نمود؛ و بالاخره رجوی در ساعت ۱۱ دستور عقب نشینی داد.
در هنگام عقب نشینی نیز عملیات هوانیروز با اعزام هلی کوپترهای کبرا و نیروی هوایی با بمباران، به بقیه اعضا و ادوات تلفات فراوانی وارد ساختند و کار را نهایی کردند.
در این عملیات، حدود ۲۵۰۰ نفر کشته و حدود ۱۰۰۰ تن مجروح شدند. تعداد زیادی از فرمانده هان محور ها ازجمله محمدعلی معصومی غلامرضا پورآگل، مهدی کتیرایی ،مهین رضایی و چند فرمانده تیپ در بین کشتهشدگان بودند. حدود ۵۰۰ تن نیز در منطقه متواری بودند که جنازه ۵۰ تن از آنان که زخمی بوده یا در درگیری کشتهشده بودند، درراه برگشت باقی ماند. همچنین دهها تن به اسارت درآمدند که در میان آنان، برخی از فرماندهان و اعضای ردهبالای سازمان نیز وجود داشتند.
پس از شکست در این عملیات رجوی که در طول تاریخ حیات ننگینش انتقادی را قبول نکرده همچنان مسئولیتی نپذیرفت و در جلسه جمعبندی ۱۸۰ درجه هدف را عوض کرده و چنین استدلال کرد: “عملیات فروغ جاویدان تضمینکنندۀ حضور ما و درواقع بیمهنامۀ حضور ما در عراق بود، چراکه یک توطئۀ استعماری-ارتجاعی در پیش بود که شعار صلح را بر سر مقاومت بکوبند و ما را در زیر همان شعاری که میدادیم نابود کنند؛ اما فروغ جاویدان بیمهنامه ایست برای ما برای اینکه اثبات کردیم که ارتش آزادیبخش زائدۀ جنگ نیست و میتواند مستقل از عراق به عملیات خود ادامه دهد!”
درحالیکه عملاً مشخص شد اولاً ارتش آزادیبخش زائده جنگ بود و بدون اجازه عراق هیچ عملیاتی برای سازمان مجاهدین امکانپذیر نبود و دوماً عملیات فروغ جاویدان عملیات مستقلی نبود چراکه دولت عراق بطورکامل پشتیبان بود و طرحریزیهای عملیات گامبهگام با هماهنگی و کمک دولت عراق انجامشده بود.
این عملیات که یکی از بزرگترین اشتباهات تاریخی رجوی و در حد خودش فاجعه بود، به دلیل خودخواهی مفرط و جاهطلبی و خودشیفتگی و خرفتی رجوی که تصمیمات اصلی را همواره خودش میگرفت، باعث شکست سنگین در عملیات، زوال و به گل نشستن ارتش بهاصطلاح آزادیبخش شد.
حدود ۶۰ تا ۷۰ درصد اعضا و فرماندهان بالای سازمان کشتهشده بودند. ساختار نظامی ارتش بهکلی آسیبدیده و طرح سرنگونی هم کاملا شکستخورده بود و از بهمن عظیم تودههای پشتیبانیکننده هم خبری نبود. اعضای باقیمانده به چشم دیده و حس کردند که پشتوانه مردمی به دنبال دولت ایران است و نه سازمان. اشتباهات و نواقص نظامی و برآوردهای غلط فرماندهی ارتش، یعنی رجوی نیز که جای خود داشت. از آن زمان ریزش تاریخی نیروها و شکستهای پیدرپی و قفل شدن در کشور عراق شروع شد.
اکثر نفرات باقیمانده دچار تناقضات زیادی از این تصمیم رجوی شده و استراتژی و عملکرد وی را زیر علامت سؤال بردند. مهمترین نکته همراهی با یک دشمن بیگانه بود که ۸ سال کشور ایران را مورد تاختوتاز قرار داده و از هیچ جنایتی در این راه فروگذار نکرده بود.نکته دوم این سؤال بود به چه دلیل هموطنان و انسانهایی که از یک آبوخاک بودهاند بایستی در برابر هم قرارگرفته و به ریختن خون هم بپردازند شاید این سنگینترین و وحشتانگیزترین کار رجوی بود که در طول سال ها حکم به آن میداد و هیچگاه در برابر هیچ مرجع قانونی بخشوده نخواهد شد که چگونه با تشکیل چنین سازمان فرقهای افراد را به جایی رساند که برادر در مقابل برادر و هموطن خود ایستاده و دست به اسلحه برده و بالاتر از آن در کنار دشمن سرزمینش وارد جنگ و نبرد با سرزمین خود شود.! با این وضعیت پیشآمده که روحیه افراد باقیمانده نیز ازدسترفته بود. رجوی با دجال گری جدیدی جلسات جمعبندی و به اصطلاح انقلاب ایدئولوژیک و تنگه و توحید راه انداخت.
وی ابتدا یک جلسه ۵ روزه و سپس سلسله نشستهایی به نام تنگه و توحید برپا نمود که علت به هدف نرسیدن عملیات را به گردن اعضا بیندازد. به علت اینکه با محاسبات و برآوردهای نظامی مقصر اصلی رجوی بود ولی او هیچگاه خود را مقصر ندانست و علت شکست را به گردن کشتهها و مجروحین و باقیمانده انداخت و گفت آنان خوب نجنگیدهاند. در آن جلسات به شدت تلاش مینمود که به افراد القا کند که تمام محاسبات یک جنگ بحثهای کمیت افراد و ادوات نظامی و سلاح نیست بلکه کیفیت مهم است که با اتکا بر آن میتوان پیروز گردید و صراحتاً در آن سلسله نشستها علت اصلی شکست را نه نظامی، بلکه ضعفهای ایدئولوژیکی افراد برآورد نمود. مریم رجوی در این جلسات ادعا کرد، مجاهدین بهاندازه کافی خالص نبودند و لیاقت پیروزی را نداشتند. او گفت، رهبری هر آنچه میتوانسته انجام داده، اما پیروان او، به وی خیانت کردهاند و همان افرادی هم که مرده بودند اذهانشان غرق مسائل دیگری، مثل همسرانشان، بچههایشان و خانوادههایشان بوده!
او که باعث به کشتن دادن هزاران نفراز دو طرف بود راهی جز این نداشت که گناهان را به گردن بقیه بیندازد و فریبکارانه همه را بهجز خودش مقصر اصلی شکست جلوه دهد.
او در جلساتی سلسلهوار تا آنجا پیش رفت که اعضا باقیمانده را مجبور میکرد اعتراف کنند به رجوی خیانت کردهاند و آنها را تحتفشار میگذاشت که بگویند تلاشی برای پیروز شدن نکردهاند. او گفت آنهایی هم که کشته شدند، بهاندازه کافی ایدئولوژیک نبودند (بخوانید اسیر فرقه نبودند) و برای اهداف و انگیزههای خودشان میجنگیدند، انگیزههای شخصی، عشق و انتقام یا هر چیز دیگر. بنابراین وی گفت، آنهایی که در آن عملیات کشته شدند از فاز ایدئولوژیک عبور نکرده و برای اهداف رجوی نجنگیدهاند اینها مقدمات بحثهای بهاصطلاح نشست انقلاب درونی شد که پس از آن سازمان را به سمت یک فرقه کامل پیش برد.
پس از آن عملیات، بین عراق و ایران پیمان آتشبس امضا گردید و بعدها پیمان صلح نیز بستهشده دولت صدام سرنگون شد و مرزها، برای عبور ارتش فرقه رجوی بهصورت متمرکز و ایجاد جنگی دیگر برای همیشه بسته شد و رجوی و اعضای باقیمانده شکستخوردهاش سرانجام از کشور عراق اخراج شدند. در نهایت رجوی با خواری و ذلت تمام از ترس محکومیت و دادگاه عدالت برای همیشه خود را پنهان نمود.
پایان