قصه تلخ و ناتمام ما و مجاهدین خلق/ فصل دوم: خانواده‌های چشم انتظار

فصل اول این قصه سرگذشت نسل سالهای اوایل انقلاب است، نسلی که تا چشم باز کرد خودش را در کوران انقلاب دید.

فصل دوم قصه تلخ و ناتمام ما به خانواده های اعضا مربوط میشود. خانواده هایی که طی سالیان چشم انتظار دیدار یا کسب خبری از سلامتی عزیزانشان بودند. بسیاری از پدران و مادران در حسرت و فراغ دیدن جگر گوشه هایشان از غصه دق کرده و چشم از جهان فرو بستند. در زمان حضور مجاهدین خلق در پادگان اشرف و خاک عراق بعد از سالها بی اطلاعی این فرصت نصیب شان شد که به عراق بروند شاید بتوانند با فرزندان خود دیدار کنند. آنها با چندین اتوبوس همراه با سوغاتی و دسته های گل در مقابل درب اصلی پادگان اشرف و سیاج های اطراف آن برای اولین بار تجمع کردند و چشمان بی فروغشان را بداخل پادگان اشرف دوختند، شاید بعد از سالها جگر گوشه های خود را ببینند. آنها چهره های سالهای گذشته فرزندانشان قبل از اسارت را در ذهنشان مرور می کردند.

در مقابل درب قرارگاه تعدادی اونیفورم پوش که از نیروهای حفاظت بودند بی تفاوت به خیل عظیم خانواده ها طول وعرض محوطه درب ورودی را طی می کردند. کاری که در خلال سالها بارها تکرار کرده بودند. در داخل اتاق ستاد قرارگاه فرمانده همه اعضا را جمع کرده و برای آنها صحبت می کرد که رژیم تعدادی را به اسم خانواده به درب ورودی قرارگاه اشرف فرستاده است. آنها نه خانواده بلکه مزدوران وزارت اطلاعات هستند و مسئولیت آنها فریب و جدا کردن شما از سازمان و در گام بعد انتقال به ایران و تحویل به وزارت اطلاعات است. این جنگ هیچ فرقی با جنگ نظامی ندارد. شما با این افراد می بایست همانند دشمن برخورد کنید. باید طوری برخورد کنید که آنها را از آمدنشان پشیمان کنید. فراموش نکنید که پدر و مادر اصلی شما مسعود و مریم هستند! شما با ورود به موضوع انقلاب و بحث طلاق دیگر خانواده ای ندارید و از همه چیزتان گذشته اید!

بدنبال این تحریکات بود که تاسف بارترین صحنه ها رقم خورد. دیوار گوشتی از اعضا در مقابل درب اصلی قرارگاه تشکیل شد. خانواده ها بی اطلاع که چه اتفاقی می خواهد رخ دهد خود را آماده می کردند که عزیزان خود را بعد از سالها در آغوش گیرند. لحظاتی بعد رگبار پرتاب سنگ و فحش و ناسزا بسمت خانواده ها باریدن گرفت. آنها به هیچ وجه نمی توانستند باور کنند که از طرف عزیزان خود مورد حمله قرار گرفته و با رکیک ترین دشنام ها مورد خطاب قرار می گیرند.

پاسخ خانواده ها اما در مقابل این وحشی گری فرماندهان رجوی صبر و تحمل و آرامش و بردباری بود. بر اثر پرتاب سنگ سر چند پدر شکسته شد و خون از پیشانی آنها جاری گشت. آنها نمی توانستند چنین صحنه هایی را تصور کنند که رهبران مجاهدین خلق تا کجا سنگدل و قصی القلب هستند! ولی علیرغم تمامی این ناملایمات و فحش و ناسزا و باران سنگ عزم خانواده ها جزم تر و اراده آنها قوی تر شد. پروژه حضور خانواده ها در مقابل اشرف سالها ادامه یافت. حاصل مقاومت و صبوری آنها جدایی دهها عضو بود. برخی از آنها کسانی بودند که مجبور شده بودند بسمت خانواده ها سنگ پرتاب کنند! حضور مستمر خانواده ها در مقابل پادگان اشرف که به مسئله داری اعضا دامن می زد و آنها را به تجربه متوجه ترفندهای فریبکارانه سران فرقه کرده بود باعث شد سران فرقه مجاهدین خلق علیرغم تمامی شعر و شعارها مبنی بر استقامت و استمرار حضور در عراق و مقاومت وایستادگی کوه وار در مقابل اراده سترگ خانواده ها تسلیم و پادگان اشرف و خاک عراق را به مقصد کشور آلبانی ترک کند.

حضور اعضا در کشور آلبانی که شرایط آن کیفا با عراق تفاوت داشت این امید را در دل خانواده ها زنده نگاه داشته بود که بزودی مسیر آلبانی باز و آنها خواهند توانست با عزیزانشان دیدار کنند! ولی زد و بندهای ادامه دار رهبران مجاهدین خلق با محافل دولت آمریکا و پرداخت منابع مالی هنگفت از طرف دولت آمریکا و اسراییل و برخی کشورهای حوزه خلیج فارس در تضاد و ضدیت منافع با حکومت ایران بار دیگر حضور خانواده ها را در کشور آلبانی غیر ممکن ساخت. انتقال اعضا به مقر اشرف 3 که به لحاظ حفاظت و بسته بودن و قطع ارتباط با دنیای خارج پادگان اشرف در کشور عراق را در اذهان تداعی می کرد بار دیگر دست خانواده ها برای دسترسی به وابستگانشان را محدود ساخت و داستان دنباله دار رنج و فراق و دوری از عزیزان و صبر و انتظار ادامه یافت. بی شک این فصل از قصه تلخ و دردناک هم به اتمام خواهد رسید و روزی که خانواده ها عزیزان خودرا در آغوش گرفته و جشن آزادی برپا کنند چندان دیر نخواهد بود.

ادامه دارد

علی اکرامی

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا