در قسمت قبل از حرکت به سمت مقر موزرمی گفتم. وقتی به موزرمی رسیدیم یک روز در اختیار خود بودیم. در مقر اکثرا نسبت به شورای زنان رجوی کینه داشتند.
بعد از نشست طعمه اوضاع در مقر بدتر شده بود نه فقط در مقر ما، بلکه سایر مقرها هم وضعیت خوبی نداشتند. یک روز صبح زود از خواب که بیدار شدیم بعد از صبحانه مسئول ارکان ما را در اتاق کارش جمع کرد و بدون مقدمه گفت شماها خوابید یا بیدارید؟ مگر گرد مرگ روی شما پاشیده اند! خبر دارید دیشب در مقر چه اتفاقی افتاده است؟ دیشب خواهری داشته در اتاق کار پرسنلی کار می کرده که یک نفوذی خائن وارد اتاق کارش می شود و به او حمله می کند. به مسئول مقر و چند تا از کادرها اطلاع دادیم، او را دستگیر کردند. اول حالش را جا آوردند و او را سریعا به پادگان اشرف منتقل کردند. معلوم هست شما در مقر چکار می کنید؟ حواستان کجاست؟ دلیلش را من می دانم، شما غرق جنسیت هستید. پس این همه بحث های برادر در نشست طعمه کجا رفت و در ادامه گفت از اتاق کار من برید بیرون. دیگر نمی شود به شما اعتماد کرد.
از همان روز ضوابط سختی را در پیش گرفتند. در مجموع شش زن در مقر ما بودند. زهره قائمی اکثر مواقع در مقر نبود و در نشست های رجوی در مقر بدیع بود. فرزانه میدان شاهی معاون زهره قائمی، سیما دادجو مسئول ارکان مقر، مریم نامی بود فامیلش را نمی دانستم که پادو فرزانه بود، مرضیه مسئول پرسنلی و …. کل این زنها که نام بردم در ساختمان ستاد مستقر بودند، اتاق کارشان در ستاد بود. درب ورودی ستاد را از داخل یک چفت جوش دادند و یک زنگ برای ساختمان نصب کردند. هر کسی با ستاد کار داشت اول بایستی زنگ را می زد. اگر فرد مطمئن بود درب ورودی را برای او باز می کرد. هر زنی در اتاق کارش کار می کرد بایستی درب را از داخل قفل می کرد. یک اتاق نسبتا بزرگ را برای سالن غذا خوری زنها اختصاص دادند. ظهرها و شبها یک نفر از آشپزخانه موظف بود ناهار و شام را برای ستاد بیاورد. محل استراحت زنها کتیبه نام داشت، دور تا دور دیوار کتیبه را سیم خاردار کشیدند. علاوه بر سیم خاردار کارگرهای بیرونی آوردند شیشه نوشابه را خرد می کردند و روی دیوار کتیبه نصب می کردند. برای ما هم عجیب غریب بود!
ضوابط خیلی سختی را در پیش گرفتند. ما در محوطه مقر زنی را نمی دیدیم، حتی به سالن غذا خوری هم سرکشی نمی کردند. ترس تمام وجودشان را گرفته بود . نشست رجوی ( طعمه ) بد جوری همه را بهم ریخته بود. وقتی کار تاسیساتی در ساختمان ستاد و یا در محل استراحت زنها پیش می آمد نفر تاسیساتی ( عراقی ) از بیرون می آوردند. نشست های عملیات جاری شبها برگزار می شد. مسئول نشست زن بود. دو یا سه تا از کادرهای خودشان را در نشست شرکت می دادند ترس داشتند یکی از ما به آنها حمله کند. در مقر نگهبانی ها را اضافه کردند. شبها افراد رده بالا در کنار ساختمان زنها نگهبانی می دادند.
رجوی برای اینکه به افراد روحیه بدهد و به اربابش صدام خدمتی کرده باشد تیم های تروریستی راه انداخت که از مرز عراق به مرزهای ایران نفوذ کنند و عملیات تروریستی انجام دهند. خیلی ها را به کشتن داد از جمله تیم 7 نفره هادی همایون و تیم 5 نفره جلال هاشمی که از مقر موزرمی به مرز ایران فرستاده می شوند و با نیروهای جمهوری اسلامی درگیر می شوند و همه آنها کشته می شوند. وقتی خبر کشته شدن تیم جلال هاشمی در موزرمی پیچید، نفرات سطوح پایین روحیه خود را باختند. فضای بی روحی در مقر موزرمی ایجاد شده بود.
یک روز در مقر مشغول کار بودم که از درب ورودی مقر موزرمی سه خودرو GMC و چند خودرو اسکورت وارد مقر شدند. با خودم گفتم چه کسانی می توانند باشند! وقتی کنار درب ستاد خودروها توقف کردند مهوش سپهری، زهره اخیانی و فهیمه اروانی از خودروها پیاده شدند و داخل ستاد رفتند. یک لحظه با خودم گفتم اینها برای چه کاری اینجا آمدند. چند ساعتی گذشت که به ما ابلاغ کردند شب در سالن غذا خوری، خواهر نسرین با همه نشست دارد. یکی از دوستانم را دیدم به او گفتم باز چه خبر شده؟ نسرین اینجا هم ما را ول نمی کند؟ در جواب گفت والا من هم نمی دانم. احتمالا اینجا آمده ادامه نشست طعمه را پیش ببرد .
شب در سالن حاضر شدیم. وقتی نسرین با هیات همراهش وارد سالن شد بهم ریختم. شروع کرد به صحبت کردن، داستان از این قرار بود که اطلاعات ستاد باصطلاح ارتش مسیر اشتباهی به تیم جلال هاشمی داده بود. نسرین آمده بود ماست مالی کند و در ادامه گفت ما به تیم جلال گفته بودیم از این مسیر برو ولی گوش نکرد خط خودش را رفت، هم خودش و هم اعضای تیمش را به کشتن داد. کسی دروغ های نسرین را قبول نداشت. نشست تمام شد و وقت شام شد. نسرین و تمام زنها رفتن در ساختمان ستاد شام بخورند من طبق معمول شام را زود خوردم و به طرف آسایشگاه رفتم. در حین رفتن به سمت آسایشگاه در ساختمان ستاد خانمها برای خودشان جشن برگزار کرده بودند. نزدیک ستاد شدم کسی نمی توانست جلوی مرا بگیرد شبها بایستی آب را به لحاظ نشتی و برق را به لحاظ اتصالی چک می کردم. عجب جشنی گرفته بودند! فهیمه اروانی چنان دست می زد و نسرین دهانش را مثل گاراژ باز کرده بود و می خندید انگار که هیچ اتفاقی رُخ نداده بود. واقعا ما برای رجوی و سرانش هیچ ارزشی نداشتیم.
صبح روز بعد نسرین با همراهانش رفتند. فکر می کردم می خواهد نشست های باقرزاده را ادامه دهد. یک نفس راحتی کشیدم یک ماه یا دوماه گذشت به ما ابلاغ کردند در سالن غذا خوری جمع شوید با شما کار دارند ما هم در سالن حاضر شدیم. زهره قائمی وارد سالن شد بعد از احوال پرسی گفت احتمال دارد آمریکا به عراق حمله کند و ما بایستی آماده شویم. به دستور برادر قرارگاه های مرزی تخلیه می شوند و همه در اشرف ساکن می شویم. مقر موزرمی را کلا تخلیه می کنیم و آماده حرکت به سمت اشرف باشید. چند نفری برای مراقبت از مقر باقی می مانند. کم کم وسایل خودمان را جمع کردیم و منتظر رفتن به اشرف شدیم. چهار پنج روزی گذشت همه سوار خودرو ها شدیم و به سمت اشرف حرکت کردیم. در پادگان اشرف مقر ما 900 قدیم بود در کنار تدارکات مرکزی، وقتی به اشرف رسیدیم در مقر 900 مستقر شدیم. مقر برای استقرار مناسب نبود طبق معمول مثل برده بایستی کار می کردیم تا مقر آماده شود .
ادامه دارد …
سلام
با تشگر از شما اقای فواد ، عالی است ، قلمتان گویا و لمس خاطرات و اتفاقات پیش آمده در اردوگاه فرقه که به زندان با اعمال شقه بیشتر شباهت دارد کاملا برای خواننده قابل تصور می شود انگار که خواننده خودش بعنوان یکی از بردگان در انجا حضورداشت. چه روزهای سخت و سیاهی را در ان محل نفرین شده سپری کرده اید علی الخصوص برای آنهایی که فرصت و قدرت تفکر داشتند در محلی که انسانها مغزشویی شده و دستگاه و سیستمی با انجماد فکری حاکم بود وهرگونه فرصت اندیشه را ازبین برده بودند . برای هرکسی این امکان وجود داشت که در ان تله افتاده و راه خروج و فرار برایش بسته شده باشد . چقدر شانس داشتید که با در نظر داشتن انواع پیش امدهای خطرناک خود را از آن زندان نجات دادید .امیدوارم این فرصت با روشنگری و تلاش شما و سایر جداشدگان برای سایر اسیران درفرقه بوجود اید که خود را از ان فرقه و زندان نجات داده و روشنی بخش خانواده های چشم انتظار باشند .
سپاس