در قسمت قبل درباره اعلام خبر دستگیری مریم رجوی در فرانسه گفتم. فرزانه هراسان وارد سالن شد و بدون مقدمه گفت خبر دارید چه اتفاقی افتاده؟! دولت فرانسه خواهر مریم را دستگیر کرده، یک سری کاسه داغ تر از آش زدن زیر گریه، دو سه نفر غش کردن و افتادند کف سالن غذا خوری و در ادامه گفت در خارج هواداران ما تجمع کردن و به دولت فرانسه گفته اند اگر خواهر مریم را آزاد نکنید اقدام به خود سوزی می کنیم.
همه ما را جمع کردند و به درب پادگان اشرف بردند. وقتی به محل رسیدیم ما بقی مقرها تجمع کرده بودند. برای من خوب شد توانستم دوستانم را در تجمع ببینم و صحبتی با آنها داشته باشم. من و دوستانم ناظر بودیم می خواستیم ببینیم چه کسی خودش را به آتش می کشد. هیچ کس جرات نکرد خودش را به آتش بکشد آنهایی که اشک می ریختند و غش می کردند در تجمع مخفی شده بودند. فکر کنم سه الی چهار ساعتی جلوی درب اشرف در کنار آمریکاییها ایستاده بودیم. آمریکایی ها به سران فرقه رجوی کم محلی می کردند. مجددا به مقر برگشتیم. همان شب در مقر نشست گذاشته شد.
فرزانه در نشست گفت شماها خیلی نامردید. نان خواهر مریم را می خورید و جلوی آمریکاییها هیچ عکس العملی نشان ندادید. انتظار داشتم چند تا از شما جلوی آمریکاییها اقدام به خودسوزی کند! خبر دارید در خارج هواداران ما دست به تجمع زدند و چند نفر اقدام به خودسوزی کردند؟! خبر دارید صدیقه مجاوری و ندا حسنی اقدام به خود سوزی کردند؟! و در ادامه گفت: احساس می کنم با دستگیری خواهر مریم شما خوشحالید! (این حرفش کاملا درست بود.) شما حتی جلوی آمریکاییها حال نداشتید که درست و حسابی شعار بدهید، چه رسد به خودسوزی! خودسوزی شهامت می خواهد که شما در وجودتان نیست. ما در خانه خواهر مریم زندگی می کنیم باید خودمان را نشان دهیم . نشست را تمام کرد و رفت .
فردای آن روز یک گزارش برای فرزانه نوشتم. در گزارشم قید کردم، مگر برادر در آخرین نشستی که با مسئولین داشت نگفت مریم و ستاد فرماندهی در کنار شما هستند! اگر در جنگ مقرهای ما مورد اصابت بمباران قرار گرفتند، ستاد فرماندهی و مریم شما را فرماندهی می کنند! چه شد که خواهر مریم و ستاد فرماندهی سر از فرانسه در آوردند؟! گزارشم را دادم. این بار خفه خون گرفتند و مرا صدا نزدند. به سمت سالن غذا خوری رفتم که چای بخورم، وارد سالن شدم روی تابلو اعلانات سالن خبر خود سوزی صدیقه مجاوری و ندا حسنی را با عکس آنها درج کرده بودند. هر دوی آنها بر اثر خود سوزی کشته شده بودند و اسامی چند نفر در خارج را درج کرده بودند که اقدام به خود سوزی کرده بودند و جان سالم بدر برده بودند.
چند روز گذشت که مریم رجوی از زندان آزاد شد و بزن و بکوب شروع شد. سه روزی بزن و بکوب داشتیم. آزادی مریم با چه قیمتی؟ عادت دیرینه فرقه رجوی این بود که قیمت را از جیب خودش نپردازد! بعد از از آزادی مریم نشست های پوشالی در رابطه با آزادی مریم شروع شد. در نشست می گفتند بهای آزادی خواهر مریم را هواداران در خارج پرداختند شما هیچ کاری در این رابطه انجام ندادید. حتی جرات این را نداشتید در مقابل آمریکاییها عکس العملی نشان دهید. وقتی مریم دستگیر شد من از ته دل خوشحال بودم با خودم می گفتم رجوی که خودش را مخفی کرده و دیگر کاری با ما ندارد و مریم هم دستگیر شده است. لحظه ناراحتی من زمانی بود که مریم رجوی از زندان آزاد شد.
در پادگان اشرف آمریکاییها سلاحهای مربوط به زنان را جمع آوری نکرده بودند گذاشته بودند در یک زمان مشخص، از سلاحهای سبک گرفته تا کاسکاول چرخدار. در آن زمان مژگان پارسایی از سرهنگ اُدیرنو فرمانده لشکر چهارم آمریکا دعوت کرد که با او گفتگویی داشته باشد. اُدیرنو دعوت را پذیرفت. محل گفتگو ساختمان باصطلاح ستاد ارتش بود. دو سه روز بعد از گفتگو نشست برگزار کردند و موضوع نشست تعریف و تمجید از مژگان بود. در نشست حجت بنی عامری رفت پشت میکروفن و گفت خبر ندارید خواهر مژگان چگونه با فرمانده ارشد آمریکاییها بحث را پیش بُرد! آمریکاییها در مقابل بحث های خواهر مژگان حرفی نداشتند. قفل کرده بودند. اما من با یک mo محفل داشتم، بعد از نشست برای من تعریف کرد و گفت من در محل گفتگو بودم. آمریکاییها سلاحهای سبک و سنگین خواهران را می خواستند جمع آوری کنند مژگان چندین بار برای فرمانده آمریکاییها پیام فرستاده بود می خواست با او گفتگو کند که سلاحهای خواهران را جمع نکنند. در محل گفتگو مژگان فقط اشک می ریخت و از فرمانده آمریکاییها درخواست و التماس می کرد سلاحها را جمع نکنید! آنقدر اشک ریخت که فرمانده آمریکاییها به او گفت اشک نریزید ما نظامی هستیم و تابع دستوراتیم. سیاسی نیستیم، به ما دستور دادند که ما بقی سلاحهای شما را جمع آوری کنیم. صحنه خیلی خنده داری بود، مژگان تا دیروز پاچه نفرات را در نشست ها می گرفت و سوژه های نشست را اذیت می کرد و حال به التماس افتاده بود.
رجوی و سرانش بعد از سرنگونی اربابشان صدام به افراد دروغ می گفتند، فریب می دادند، فقط می خواستند افراد را نگه دارند. فرارها ادامه داشت آنقدر فرار افراد زیاد شده بود که مژگان پارسایی مجبور شد با هر مقری جداگانه نشست بگذارد. با مقر ما هم نشست گذاشت. در نشست می گفت شما چرا فرار می کنید به ما بگویید در یک فرصت مناسب شما را به خارج می فرستیم. شما را به خدا فرار نکنید. آبروی برادر پیش آمریکاییها رفته فرار شما یک ضربه برای برادر محسوب می شود، در نشست اشک می ریخت. واقعا هم اشک می ریخت. وقتی می دیدم مژگان در نشست اشک می ریخت خوشحال می شدم. در نشست طعمه کسی خبر دار نشد که چه بلایی بر سر من و امثال من آوردند.. مژگان از زاویه استیصال در نشست می گفت شما هر درخواستی را دارید به ما بگویید ما برای شما فراهم می کنیم. شما آزاد هستید. شرکت در نشست ها اختیاری است! شاخ رجوی و سرانش شکسته بود.
ادامه دارد …
فواد بصری
سلام اقای بصری
خاطرات شماراخواندم وبه اندازه ی خودم بامقوله ی مجاهد(منافق)و…آشناترشدم.من کمی ازشماسنم کمتراست.زمان جنگ نوجوان ودانش آموزبودم.همان موقع من وخیلی ازهمکلاسیهابه این نتیجه رسیدیم که بایدپیروفقیه زمان باشیم وگرنه گمراه ونابودمی شویم.که حضرت امام فرمودندکه پیروولایت فقیه باشیدتاگمراه ونابودنشوید.وماسعی کردیم که سربازولایت باشیم.