سلام پدر عزیزم، امیدوارم که حالت خوب باشد.
پدر جان تا کی بایستی دوری تو را تحمل کنم؟ این چندمین نامه ای است که برایت می نویسم و هیچ جوابی به من نمی دهی. خیلی دلم می خواهد شما را از نزدیک ببینم و در آغوش بگیرمت. پدر عزیزم هنوز دیدارم با تو در عراق را در خاطر دارم که چگونه تو را در آغوش گرفتم. انگار همین دیروز بود.
پدر عزیزم من همچنان منتظرت هستم. باور کن در کمپی که زندگی می کنی زندگی نیست، بردگی است . مگر یک انسان چقدر می تواند خودش را زندانی کند؟! پدرم چشمانت را باز کن و ببین در کجا هستی و چندین سال با خودت چکار کردی؟ به چه دلیل و برای چه کسی؟ چرا خودت را به تباهی کشیدی؟ راهی که انتخاب کردی راه درستی نبود. کانون گرم خانواده ات را رها کردی. من هنوز هم به محبت پدری نیاز دارم. دلم می خواهد پدرم پیش من باشد. پدر جان تو را به خدا خودت را نجات بده و از وضعیتی که در آن هستی خودت را نجات بده. پدر بزرگ نگرانت است و دلش می خواهد هر چه زودتر شما را ببیند.
فکری به حال رهایی خودت بکن و همه خانواده، به خصوص من را خوشحال کن.
دخترت سمانه نوری