خاطرات فواد بصری از لحظه اسارت تا رهایی از مجاهدین خلق – قسمت بیست و یکم

در قسمت قبل از به تعویق افتادن فرارم از پادگان اشرف گفتم. من به دنبال راهی بودم که خودم را به تیف برسانم. رجوی و سرانش می خواستند شرایط نفرات در مقرها را عوض کنند. سازماندهی خیلی بزرگی صورت گرفت چند تا از دوستانم به مقرهای دیگری رفتند و این برای من ناراحت کننده بود. همچنین از مقرهای دیگر به مقر ما آمدند. ولی من جابجا نشدم. مسئول ارکان مرا در محوطه دید و گفت همه جابجا شدند ولی تو جابجا نشدی؟! من هم در جواب گفتم جای من خوب است.

برای روحیه دادن به افراد از بغداد برای مقر 10 عدد دوچرخه خریداری کردند. مقر ما هفته ای یک بار مسابقات دوچرخه سواری برگزار می کرد. به ذهنم زد با دوچرخه می شود اقدام به فرار کرد. من برای مسابقات دوچرخه سواری ثبت نام کردم و پذیرفته نشدم و به من گفتند اسامی نفرات مسابقات دوچرخه سواری از قبل مشخص می شود. فعلا تو نمی توانی در مسابقات شرکت کنی! به ما ابلاغ کردند می رویم پارک مریم ناهار جمعی می خوریم بعد از ناهار مسابقات دوچرخه سواری در خیابان اصلی برگزار می شود. بعد از ناهار مسابقات شروع شد. در خیابان اصلی مسابقات شروع شد. 10 تا دوچرخه سوار با یکدیگر رقابت کردند. صحنه خیلی خنده داری بود. دوچرخه سوارها وقتی برگشتند 8 نفر بودند دو نفر از آنها راه را کج کرده بودند و به سمت تیف رفته بودند. برای من هم خیلی عجیب بود که با وجود کمین در جاده قبرستان نزدیک به تیف چگونه این دو نفر خودشان را به آمریکاییها رسانده بودند .

سران فرقه وقتی فهمیدند دو نفر رفتند پیش آمریکاییها بهم ریختند. سریع همه را جمع کردند و به مقر برگشتیم. سه روز بعد باز هم تجمع در سالن غذا خوری بود. این بار به جای فرزانه، زهره قائمی وارد سالن شد و بدون مقدمه میکروفن را بدست گرفت و گفت شما خوابید یا با مزدوران همدست هستید؟! خبر ندارید دو نفر در مسابقات دوچرخه سواری با دوچرخه اقدام به فرار کردند و رفته اند پیش آمریکاییها. من با مسئولین مقر دو روز نشست داشتم ما می دانیم چه کسانی در مقر هستند که می خواهند اقدام به فرار کنند ما آنها را شناسایی کردیم. ( بولوف می زد ) اجازه نمی دهیم با آبروی ما بازی کنند. مسابقه برای شما برگزار می کنیم با دوچرخه اقدام به فرار می کنید؟ یکی از نفرات سئوال کرد آمریکاییها دوچرخه ها را پس دادند؟ زهره قائمی در جواب گفت خیر دوچرخه ها را نزد خودشان نگه داشتند. در نشست زهره قائمی به مسئول تدارکات گفت دوچرخه ها را در انبار تدارکات جمع کن و آنها را قفل و زنجیر کن و در ادامه گفت می بینید آن نامرد سرنگون شد و ما به چه روزی افتادیم.( منظورش صدام بود) برادر چقدر به این نامرد گفت به رژیم ( جمهوری اسلامی ) حمله کن به خرجش نرفت!

نشست تمام شد. من به انبار تاسیسات رفتم و فقط به این ها می خندیدم. آن روز را هنوز به یاد دارم. مسابقات جمع شد و کادرهای خودشان را در مقر توجیه کرده بودند که کنترل بیشتری روی افراد داشته باشند. نگهبانی های شب دو نفره بود. در سه محل مختلف مقر شش نفره شد و روزها هم کادرها در مقر گشت می زدند. به هر کسی مشکوک می شدند گزارش می دادند. برای نفرات در مقر برنامه ریزی کار فشرده ریخته بودند. خودروهای از دور خارج شده را قبل از سرنگونی صدام از پادگانهای عراق جمع کرده بودند. بعد از سرنگونی صدام تصمیم گرفتند آنها را تعمیر و رنگ کنند و به عراقی ها بفروشند. نفرات را توجیه کرده بودند سازمان به لحاظ مالی دستش خالی است بایستی خودرو و اقلام اضافی در مقر را بازسازی و بفروش برسانیم. فقط در رابطه با مقر ما نبود در تمام مقرها دستور این کار را داده بودند.

صبح زود نفرات را بیدار می کردند صبحانه بخور نمیری به آنها می دادند و مثل برده آنها را به خط می کردند و سر کار می بردند. به من ابلاغ کردند نفر برای آشپزخانه کم داریم مواقعی که کار تاسیساتی نداری برو به آشپزخانه کمک کن. من هم قبول کردم. با یکی از دوستانم کهصحبت می کردم گفتم واقعا این ها پول ندارند که در جواب گفت همش دروغ می گویند می خواهند همه ما را سرگرم کنند مبادا فکر فرار به سرمان بزند. طوری وقت کار را را تنظیم کرده بودند که بعضی از نفرات شام نخورده خودشان را روی تخت در آسایشگاه می انداختند. هفته ای یک بار نشست می گذاشتند و پیشرفت کار را جمع بندی می کردند. در کنار رنگ آمیزی و تعمیر خودروها دو بنگال ( کانکس ) را آماده کردند .چند تا چرخ در دو بنگال گذاشتند و چند نفر که به خیاطی تسلط داشتند کار خیاطی را انجام می دادند. پارچه از بغداد خریداری می کردند و در بنگالها لباس کار دوخته می شد . بعد از دوخت لباس های کار یک عراقی کنار درب اشرف می آمد و لباسها را خریداری می کرد و بار می زد و می رفت . به هر راهی می رفتم امکان فرار نبود. کادرها مثل زندان بان بالای سر همه بودند و نمی شد تکان خورد .

ادامه دارد…

فواد بصری

منبع

یک دیدگاه

  1. 10 تا دوچرخه سوار با یکدیگر رقابت کردند. صحنه خیلی خنده داری بود. دوچرخه سوارها وقتی برگشتند 8 نفر بودند دو نفر از آنها راه را کج کرده بودند
    هههههه
    یکی از نفرات سئوال کرد آمریکاییها دوچرخه ها را پس دادند؟
    هههههه
    در ادامه گفت می بینید آن نامرد سرنگون شد و ما به چه روزی افتادیم.( منظورش صدام بود) برادر چقدر به این نامرد گفت به رژیم ( جمهوری اسلامی ) حمله کن به خرجش نرفت!
    هههههه
    نشست تمام شد. من به انبار تاسیسات رفتم و فقط به این ها می خندیدم.
    هههههه واقعا خیلی خنده دار بود
    صبح زود نفرات را بیدار می کردند صبحانه بخور نمیری به آنها می دادند و مثل برده آنها را به خط می کردند و سر کار می بردند
    بی شرفها
    ………..عالی بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا