تاریخچۀ ورود “کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد” به فعالیتهای سازمان مجاهدین خلق در عراق را می توان به بعد از سرنگونی دیکتاتور عراق یعنی صدام حسین نسبت داد. البته نه اینکه از قبل هیچ ارتباطی با یکدیگر نداشتند بلکه منظور حضور درکشور عراق است که هدف ما در این مطلب می باشد.
بعد از تشکیل دولت های مختلفی که در عراق بعد از صدام حسین سر کار آمدند احکام دادگاه های متعددی مبنی بر اخراج سازمان مجاهدین خلق از عراق صادر شد ولی هر بار این احکام به دلایلی که در آن زمان ها وجود داشت یا به عقب می افتاد و یا با دخالت های منطقه ای و بعضا بین المللی اجرایی نمی شد تا اینکه در زمان دولت آقای نوری مالکی این احکام شکل جدی تری بخود گرفت تا جایی که در چند نوبت به درگیری نظامی بین نیروهای عراقی و ساکنین قرارگاه اشرف منجر شد.
بعد از تصمیم قاطع برای اخراج سازمان مجاهدین از خاک عراق در زمان آقای نوری مالکی احکام دیگری صادر شد مبنی بر دستگیری تعدادی از سران سازمان مجاهدین خلق که اوضاع را بسیار برای رهبری سازمان پیچیده تر کرد.
حکم دستگیری سران این فرقه در دستور کار دولت مالکی قرار گرفت و به جد دنبال می شد. در این بین باز سیاست های رهبری فرقه روی این متمرکز گردید که به هر شکل ممکن احکام صادره از دادگاه های عراق را یا باطل کند و یا به تاخیر بیندازد، لذا تا می توانستند با کارشکنی های به ظاهر قانونی این انتقال را به تاخیر انداختند.
مسعود رجوی در این خصوص زیرکی خاصی داشت، از سویی در شعارهای بیرونی خود میگفت که هواپیما بیاورید و ما را به یک کشور ثالث و امن منتقل کنید و از سویی رو به اعضای سازمان میگفت که “چو اشرف نباشد تن من مباد”! یعنی به هیچ وجه نباید اشرف را تخلیه و ترک نمائیم! همین شعارها باعث می شد که درگیرهای فزاینده ای ایجاد گردد که موجب خونریزی های زیادی شد.
شاید برای افراد بیرونی تشکیلات سازمان این زیرکی زیاد برجسته نبوده و به چشم نمی آمد و اتفاقا اینگونه وانمود می شد که رهبری سازمان قصد خروج از عراق را دارد و این دولت عراق است که به حق و حقوق اولیه ساکنین احترام نمی گذارد و کار شکنی در انتقال به یک کشور دیگر را موجب می شود.
ولی ما که در تشکیلات سازمان بودیم بخوبی می فهمیدیم که رجوی به هر کاری دست میزند تا اشرف را خالی نکند، به همین خاطر درگیریها بوجود آمد و باعث جان باختن تعدادی از ساکنین قرارگاه اشرف شد و تعداد زیادی زخمی و مجروح شدند، همۀ اینها به این خاطر بود که رجوی کمپین مظلوم نمایی خود را در انظار و افکار عمومی برجسته کرده و لاجرم در قرارگاه اشرف باقی بماند، اما اعضای سازمان واقعا از این موش و گربه بازیهای مسعود رجوی خسته شده بودند و دیگر نمی خواستند با دولت عراق درگیر شوند و خونشان به هدر برود. این تناقضات در نشست هایی که برگزار می گردید به وضوح توسط اعضا بیان می شد ولی کو گوش شنوا ؟!
تا این که بعد از درگیری فروردین سال 1390 کمیساریای عالی پناهندگان به این قضیه ورود کامل کرد، به نظر می آمد که سفارت آمریکا در این ماجرا نقش موثری داشت چون هر از چند گاهی آمریکایی ها به بهانه هایی به اشرف آمده و بازدید میکردند. تا جایی که بالاخره به رهبری مجاهدین گفته شد که از این به بعد مسئولیت هر خونریزی بر عهدۀ رهبری سازمان است . اینجا بود که فشارهای سیاسی باعث شد که رجوی تصمیم به تخلیه اشرف بگیرد و به جایی برود که ترتیبات انتقال از آنجا عملی گردد. کمیساریای عالی پناهندگان اسم آن نقطه را ” سرپل انتقال به کشور ثالث ” گذاشت و بعد از کلی رفت و برگشت قرار بر این شد که ساکنان اشرف به جایی در منطقه سبز بغداد که نزدیکی فرودگاه بین المللی بغداد بود منتقل شده و از آنجا به کشور ثالث موهومی که گفته می شد منتقل شوند.
در این وانفسا داستان های زیادی رخ داد که در این مختصر نمی گنجد و بنده لاجرم بصورت اجمالی اشاره میکنم و میگذرم .
از این به بعد بود که کمیساریای عالی پناهندگان خیلی پر رنگ در اذهان ساکنین اشرف به نظر آمد و همچون فرشته ای که برای نجات جان اعضای سازمان تلاش میکرد، قدردانی میشد، البته نه از طرف رهبری سازمان بلکه از طرف اعضای سازمان که بازیچۀ سیاست های کثیف مسعود رجوی شده بودند.
قرار بر این شد که به منطقه ای در نزدیکی فرودگاه بغداد موسوم به ” کمپ لیبرتی ” که سابقاً محل استقرار بخشی از نیروهای آمریکایی بود رفته و از آنجا به ترتیب اولویت منتقل شوند.
بعد از انتقال ساکنین کمپ موسوم به اشرف به کمپ لیبرتی یک وظیفۀ مبرم و خطیری بر دوش کمیساریای عالی پناهندگان افتاد. این ارگان بعد از انتقال ساکنین اشرف به کمپ لیبرتی در نزدیکی فرودگاه بین المللی بغداد پر رنگ تر شده و ساکنین کمپ لیبرتی خیلی با این ارگان سر و کار داشتند و به جرات باید گفت که کمیساریای عالی پناهندگان تبدیل به نقطه امید و اتکای ساکنین کمپ لیبرتی شده بودند زیرا با فشارهایی که سران فرقۀ رجوی به ساکنین اشرف وارد میکردند تنها جایی که می شد نور امید در آن مشاهده کرد کمیساریای عالی پناهندگان بود .
کمیساریای عالی پناهندگان ملاقات های خصوصی را در بیرون از کمپ لیبرتی ترتیب داده بود، این امکان برای هر شرکت کننده ای کاملا امن بود و گفته می شد که بدون هیچگونه نگرانی از عواقب این ملاقات ها حرفهایتان را بزنید، به کسانی حرف هایتان را بزنید که قابل اعتماد هستند. هر کسی که به بیرون از کمپ لیبرتی منتقل می شد مصاحبه خصوصی با نمایندگان کمیساریای عالی پناهندگان انجام میداد، بعد از هر مصاحبه فرد مصاحبه شونده دنیایش تغییر پیدا میکرد و میدانست که این دیدار و مصاحبه یک نور ضعیفی در انتهای تونل نا امیدی است که سرانجام به دنیای دیگری که شامل و حامل آزادی است ختم خواهد شد. بنابر این استقبال از این مصاحبه ها بسیار زیاد بود و هر کسی در خلوت خودش منتظر بود که اسمش از طرف نمایندگان کمیساریا به مسئولین سازمان داده شده تا برای مصاحبه با کمیساریای عالی پناهندگان فرا خوانده شود.
در این مصاحبه های خصوصی هر کسی که واقعا از کمیساریای عالی پناهندگان کمک خواسته بود مورد حمایت آنان قرار میگرفت و در تاریخی معین از جهنم لیبرتی که رجوی ساخته بود فرار می کرد. در این بین هر چند انتقال اعضای سازمان از لیبرتی به یک کشور دیگر صورت اجباری بخود گرفته بود ولی کارشکنی های رجوی و سران فرقه کماکان ادامه داشت و اجازه نمیداد که این انتقال ها با سرعت و قوت انجام گردد و چون لیبرتی یک هدف مستعدی برای نیروهای متخاصم با سازمان بود به دفعات مورد هدف موشک های متخاصمین قرار گرفت. علاوه بر انهدام تاسیسات موجود در کمپ توسط آن موشک ها تعدادی نیز کشته و مجروح شدند. بنابراین هر کسی که در کمپ لیبرتی حضور داشت بشدت تمایل به فرار از آن جهنم در خود حس میکرد تا در کمترین زمان از آن جهنم خود را خلاص نماید.
لذا کمیساریای عالی پناهندگان هر کسی را که در مصاحبه هایش خواسته بود تا زودتر از آن جهنم خلاصی پیدا کند کمک کرده و در اولویت انتقال قرار میداد. این اولویت شامل حال خود من شد زیرا در مصاحبه هایم چند بار مطرح کرده بودم که میخواهم به یک کشور دیگر بروم و از نمایندگان کمیساریا کمک خواسته بودم. لذا توانستم به کمک کمیساریای عالی پناهندگان در سری دوم انتقال های خاص و ویژه به آلبانی منتقل شوم، هر چند که سران سازمان تلاش میکردند هر کسی را که از طرف کمیساریا اسم برده شده بود که برای انتقال حضور پیدا کند منصرف نمایند و با بهانه های واهی که مثلا چند تا مریض داریم که حالشان وخیم است و تو نرو و اجازه بده که به جای تو یکی از آنها برود، او را منصرف کنند.
و چه بسا طرفی را که سران سازمان میخواستند بفرستند مریض نبود و از مهره های مهم بود که به بهانه مریضی و با پرونده سازی های مجعول او را در انتقال به آلبانی جلو می انداختند . منتها کمیساریا اول کسانی را می فرستاد که خودش دست چین کرده بود و آن افراد کسانی بودند که خودشان کمیساریا را متقاعد کرده بودند که نمی خواهند در جهنم لیبرتی بمانند، آنجایی انتقال فرد کنسل می شد که خودش حضوری به نمایندگان کمیساریا بگوید که از رفتن فعلا منصرف شده و جایگزینی بجایش در نظر گرفته شود.
شخص مسعود رجوی و بدنبال او مریم رجوی و سایر مسئولین ریز و درشت فرقه خود را درگیر چالشی کرده بودند به نام ” کمیساریای عالی پناهندگان”!
زیرا کمیساریا مدام خط سرخ های سازمان را نادیده میگرفت و تمام هم و غمش این بود تا به ساکنین کمپ لیبرتی کمک و امدادرسانی نماید، از این رو درگیر شده بودند و از نظر رجوی کمیساریا و نمایندگانش در کمپ لیبرتی تبدیل به دشمنان بالفعل سازمان شده بودند زیرا در حال امداد رسانی به افراد سازمان بودند.
همه اینها را گفتم که شما را به این نقطه برسانم که کمیساریای عالی پناهندگان چقدر نقش مهمی در زندگی ساکنین کمپ لیبرتی داشت و تا انتقال آخرین نفر از عراق به آلبانی مدام در جنب و جوش بود و واقعا باید از آنها یک تشکر اساسی انجام میشد.
ادامه دارد…
بخشعلی علیزاده