حمید رضا پسرم سلام .امیدوارم حالت خوب باشد. میدانی که در فرهنگ ما فرزند بزرگ خانواده عصای دست پدر است. میدانی که چه آرزوهایی برای تو داشتم؟! نمی دانستم که پسر بزرگم سالها از من دور خواهد بود. از کجا می دانستم دیدن فرزندم برای من یک آرزو خواهد شد! بعضی وقتها با خودم می گویم ای کاش سد راهت می شدم و اجازه نمی دادم به خدمت سربازی بروی، شاید در آن صورت این چنین در حسرت دیدنت نمی ماندم. تحمل دوریت را ندارم و برا من این دوری طاقت فرسا شده است. خداوند لعنت کند کسانی که تو را از من گرفتند و مرا در غم و قصه گذاشتند .
حمید رضا فرزندم خبر داری من تنها زندگی می کنم؟ من در دوران پیری به سر می برم و چشم انتظار توام. وقتی عکست را می بینم خاطراتی که در گذشته با هم داشتیم جلوی چشمانم ظاهر می شود. پسر عزیزم دخترت نگران شماست. نوه هایت از من سراغ تو را می گیرند. به آنها می گویم صبر داشته باشید پدر بزرگتان روزی که فکرش را نمی کنید می آید.همه نگران شما هستند و دلشان می خواهد خودت را نجات دهی و به آغوش خانواده برگردی . امیدوارم هر چه زودتر به آغوش پدر بازگردی و دل پدر را شاد کنی .
پدرت شمس ا… نوری