سلام به برادر جانم رضا
چشم بهم زدیم روزها و ماه ها و سالها گذشت انگار که همین دیروز با هم بودیم .
رضا برادرم حالت چطور است? خوبی سلامتی? خبری از تو نیست. تماسی با من و خانواده بگیر و دل ما را شاد کن . وقتی دلم برای تو تنگ می شود چند خطی می نویسم شاید دلم آرام بگیرد نمی دانم نامه مرا می خوانی من که خیلی دلتنگ تو هستم.
هر چه فکر می کنم چرا سرنوشت خانواده ما این گونه رقم خورد ذهنم به جایی نمی رسد. چرا این دوری و جدایی به ما و تو تحمیل شد؟ تصمیم نادرستی برای خودت گرفتی و چندین سال به عقب برگشتی. تو هم حق زندگی داری زندگی آزاد واقعاً با خودت کمی فکر کن ببین کجا قرار گرفتی. در یک کمپ بسته که حق فکر کردن هم نداری. می دانم که به این راحتی ها نمی توانی بیرون بیایی اما مطمئن هستم که اگر مصمم باشی و قاطعانه تصمیم بگیری و عمیقاً به خودت و سرنوشتت و خانواده ات که بی صبرانه چشم به راهت هستند، فکر کنی حتما می توانی خودت را از آن جهنم نجات بدهی. جایی که ارتباطت را با تمام دنیا قطع کرده اند.
من و تمام خانواده ات چشم انتظارت هستیم و دلمان می خواهد هر چه زودتر تو را در آغوش بگیریم .
برادرت – محمد