عمو جان بهتر است دخترم صدایت کنم. سلام دخترم
امیدوارم که خوب باشی. امروز به یاد پدرت محمد رضا افتادم. به یاد خاطراتی که با پدرت داشتم، روزهای خوبی با هم داشتیم. زمانی که پدرت خانواده خودش را ترک کرد مانند این بود که یک عضو بدنم کم شد، نمی دانستم چکار کنم؟! بعد از چند سال خبر کشته شدن برادرم را به من دادند که باور کردنش برایم خیلی سخت بود. مدام با خودم می گفتم امکان ندارد ولی متاسفانه واقعیت داشت.
من می دانم زمانی که کودکی بیش نبودی شما را به خارج فرستادند و در خارج بزرگ شدی. ای کاش در خارج می ماندی و زندگی خودت را می کردی. من هم تا در توان داشتم کمکت می کردم. شما به گردن من حق داری و من دوست دارم که کمکت کنم. من نمی دانم مادرت پیش شماست یا نه؟
دلم برایت تنگ شده، دلم می خواهد تو را از نزدیک ببینم. دخترم جایی که زندگی می کنی جای خوبی نیست خودت را نابود می کنی. حق شما نیست که در چنین جایی زندگی کنی، من نمی خواهم سرنوشت پدرت را داشته باشی. نگرانت هستم خودت را نجات بده، من به هر لحاظ تو را پشتیبانی و حمایت می کنم.
فرشته جان امیدوارم هر چه زودتر از نزدیک ببینمت .
عمویت – محمد جواد خلیلی