فرشته یگانه اهل خرم آباد لرستان میباشد که از همان آغاز انقلاب عضو سازمان مجاهدین بوده و در تشکیلات سازمان در جایگاههای مختلفی حضور داشته است. در دوره های نظامی و عملیات های مرزی ، یا تیم های ترور و عملیات نفوذ ، عضویت در شورای به اصطلاح ملی مقاومت و مسئول کمیسیون آموزش و پرورش، در ارتش به اصطلاح آزادیبخش مدتی ریاست ستاد ارتش و در دوران اعزام تیم های ترور به داخل کشور مسئول ستاد داخله را بر عهده داشت.
فرشته یگانه علاوه بر مشارکت و نقش فعالش در تیم های ترور و خمپاره زنی و سایر فعالیت های نظامی در همکاری با فرماندهان سپاه های عراقی، در امورات شستشوی مغزی ، سرکوب نیرو های معترض داخل تشکیلات نیز نقش بسزایی داشت .
وی در دوران مباحث انقلاب ایدئولوژیک بعد از مهوش سپهری جزء خشن ترین و بی رحم ترین اعضای شورای رهبری بود که نیرو های مخالف و معترض را به صلابه میکشید.
وی همچنین در هنگام ملاقات خانواده ها نقش ریاست دستگاه جاسوسی و تجسس در امور خانواده ها را بر عهده داشت و آن عدهاز خانواده هایی را که برای دیدار فرزندانشان وارد قرارگاه میشدند زیر ذره بین قرار میداد. مردان را مسئول ستاد و به اصطلاح افسران اطلاعات عملیات را مامور چک و کنترل خانواده ها در هنگام ملاقات با فرزندانشان میکرد.
با استناد به اظهارات خودش که در نشستی که من هم حضور داشتم بیان کرد: در جمعبندی این دوره از پذیرفتن خانواده ها به داخل قرارگاه اشرف قرار بود ما آنها را جذب تشکیلات کنیم اما به این نتیجه رسیدیم که اکثر بچه هایی که با خانواده هایشان دیدار داشته اند کاملا دلباخته شده اند و وابستگی آنها به خانواده چندین برابر شده و در تشکیلات دیگر افراد قبلی نیستند و در یک کلام احساس میکنی دیگر به رهبری وصل نیستند. به همین خاطر به رهبری ( منظورش مسعود و مریم بود ) گزارش دادیم تا جلوی ورود این خانواده ها را بگیریم .
از آن پس خانواده هایی که برای ملاقات فرزندانشان می آمدند جلوی درب ورودی قرارگاه نگهداری می شدند و اجازه ورود نداشتند و افراد داخل تشکیلات قبل از اینکه اجازه دیدار با خانواده خود را داشته باشند ابتدا توسط شخص فرشته یگانه تهدید و شستشوی مغزی میشدند و خانواده ها را بعنوان مزدوران اطلاعات معرفی میکردند و نهایتا خط و روش برخورد اعضا با خانواده هایشان را به آنها دیکته و اجبار میکردند. سپس تحت نظارت و کنترل ، آنها را برا ی دیدار کوتاه با خانواده هایشان می فرستادند.
در این دوران روزی به من هم اطلاع داده شد که خانواده ام برای ملاقات آمده اند و قرار شد ابتدا نزد فرشته یگانه بروم تا توجیه شوم .در بین راه علی اکبر انباز با نام مستعار یوسف مستمر با من صحبت میکرد و با روش های مختلف تهدید و تطمیع مرا برای دیدار و اطاعت از فرشته یگانه آماده میکرد .
به سالن نشست رسیدیم و دیدم تعداد زیادی افراد منتظر توجیه هستند و از قرار معلوم چند دستگاه اتوبوس از خانواده ها بطور جمعی با هدایت انجمن نجات برای دیدار فرزندان و اعضای گرفتار آمده بودند .
فرشته یگانه چشمش به من افتاد و برای اولین بار و در اوج تعجب مرا همشهری خطاب کرد و چه مهربان شده بود !!
گفت: علی مرادی تو هم ملاقات داری؟ ملاقات میخواهی چکار؟ ببین کدوم اطلاعاتی در خانواده ات رخنه کرده ؟
من که از شوق دیدار خانواده سر از پا نمیشناختم و ماهها بود حسرت دیدار سایر بچه ها با خانواده هایشان را خورده بودم، حاضر بودم برای این دیدار جانم را هم بدهم چون بلحاظ روحی موقعیت خوبی نداشتم و در شرف تصمیم گیری ماندن و رفتن بودم .به همین دلیل خیلی فریب چرب زبانی ها و همشهری گفتنش را نخوردم .
او ابتدا قصد داشت مرا به امتناع از دیدار ترغیب کند، اما برای او در اوج ناباوری و برای من با کمال پررویی گفتم من برای دیدار میروم.
گفت: اینها از افراد اجیر شده توسط وزارت اطلاعات هستند .
من هم سوال کردم که از خانواده من چه کسی آمده؟
فرشته یگانه نگاهی به لیست کرد و همچنین که از من نا امید شده بود گفت نمیدانم ، حتما میخواهی بروی آنها رو ببینی؟
گفتم بله آخه من قبل از پیوستن 9 سال هم اسیر بودم و آنها از وجود و سلامت من خبر ندارند و دوست دارم آنها را ببینم و حداقل سلامتی خودم را به آنها اطلاع بدهم.
خلاصه فرشته نا امید شد و حسابی مرا توجیه کرد که تحت تاثیر عاطفی قرار نگیرم و اجازه داد بروم.
حال آنکه نزدیک به 14 سال من در تشکیلات بودم و یکبار فرشته با من آشنایی نداده بود و با زبان لری با من حرف نزده بود چون زبان محلی در تشکیلات ممنوع بود.
به هر حال من برای ملاقات رفتم و دو تن از برادرانم را ملاقات کردم و همان نقطه شروع و جرقه رهایی من از تشکیلات مخوف و ضد انسانی رجوی بود . برادرانم مرا بسیار عالی تحویل گرفتند و مرا حسابی برای جدایی از سازمان تشویق کردند و از هر باب به من اطمینان خاطر دادند و من هم چند ماهی بعد از آن ملاقات از تشکیلات رها شدم و به ایران آمدم .
علی مرادی