از سال ۱۳۶۴ که مسعود رجوی خودش، و مریم عضدانلو را ، که با یک ازدواج نامتعارف و تحت عنوان انقلاب ایدئولوژیک ، رهبر عقیدتی مجاهدین خواند، یک تغییر ساختاری در پهنه ایدئولوژیکی و تشکیلاتی مجاهدین پدید آمد. به نحوی که بعد از این انقلاب هر عضو باید رهبری جدید مجاهدین را قبول کرده و تمام و کمال در خدمت آن قرار می گرفت.
به دنبال انقلاب ایدئولوژیک انبوهی تغییرات در ساختارهای تشکیلاتی نیز بوجود آمد. اولین آثار آن حذف دفتر سیاسی و مرکزیت سابق و تشکیل سازمان کار جدیدی بود که حاکمیت تمام عیار رجوی را بر تشکیلات اعمال می کرد.
رجوی خیلی زود و تحت عنوان رهبر عقیدتی کنترل خود را بر تمامی عرصه های تشکیلات مجاهدین گسترش داد و دیگر مثل سابق از سانترالیسم دموکراتیک خبری نبود.
از آن زمان بود که نصب عکس های مسعود و مریم در هر اتاق و محل کاری و محیط های آسایشگاهها بعنوان یک ضابطه در آمد.
سازمان با برگزاری سلسله نشست هایی در سطح کلیه اعضای مجاهدین چه در عراق و سایر کشورها که ماهها بطول انجامید تلاش کرد انقلاب ایدئولوژیک – یعنی همان حاکمیت مطلق رجوی بعنوان رهبر عقیدتی را در کل تشکیلات جا بیندازد و در این رابطه چه فریبکاریهایی که صورت نگرفت.
اگر به نشریات آن موقع سازمان نگاهی بیندازیم انبوهی گزارشات وجود دارد که حاکی از بهبود بیماریهای مزمن و حاد خیلی از اعضای مجاهدین در سایه انقلاب ایدئولوژیک رجوی بود و تشکیلات تلاش می کرد با درج چنین مقالاتی در نشریات و ایجاد چنین فضایی در نشست ها بگوید که انقلاب ایدئولوژیک با رهبری مسعود یک امر الهی است و هر کسی که به آن چنگ زده و تمسک جوید حتی بیماریهایش هم که سالهای سال بود از آن رنج میبرد شفا خواهد یافت. این فضا چنان در داخل تشکیلات دامن زده می شد که همه باور می کردند که میشود اگر با انقلاب مریم همراه شد و با رهبری یگانه شده و خود را به او سپرد و سپس از تمامی دردها و بیمارها رهایی یافت.
سمت و سوی تمامی این فریب کاریها نیز چیزی نبود جز جا انداختن رهبری مسعود در بین اعضای تشکیلات که گویا او شخص برگزیده است و میتواند التیام بخش دردهای اعضای مجاهدین باشد.
ولی آنچه که واقعیت داشت و باید راه حلی برای آن پیدا می شد موضوع مجاهدین و حضورشان در خاک عراق بود. زمانیکه مجاهدین در ایران حضور داشتند چه در دوران فاز سیاسی و چه در اوایل فاز نظامی هرگز تشکیلات نیاز به چنین رهبری نداشت هرچند در فاز نظامی شرایط سختی وجود داشت ولی به هرحال اعضای سازمان با اعتمادی که به تشکیلات مجاهدین داشتند حاضر بودند در راستای اهداف آن بجنگند و حتی کشته هم بشوند.
ولی شرایط سخت داخل که هر روز عرصه را بر مجاهدین تنگ می کرد و نهایتاً آنها را مجبور به ترک ایران و سرازیر شدن به خاک عراق کرد ، باعث شد سازمان وارد معادلات جدیدی شود که دیگر این معادلات نه یک مجهول بلکه چند مجهول داشت.
رجوی خیلی خوب می دانست شرایطی که بوجود آورده عراق تنها گزینه برای حفظ موجودیت تشکیلات مجاهدین است او در آن لحظه هرگز به آینده فکر نمی کرد و تنها می خواست مسئله روز خود را حل و فصل کند .
حضور مجاهدین در عراق و داشتن امنیت و حفاظت کامل از یک سو و فعالیت در راستای جنگ با ایران به همراه نیروهای عراقی از سوی دیگر،نیازمند دادن امتیازاتی از سوی مجاهدین به دولت عراق بود و رجوی مجبور بود برای حفظ تشکیلات خود در خاک عراق به دادن این امتیازات در قبال داشتن قرارگاه و سلاح و پول تن دهد. بدیهی است که رابطه یک سازمان با یک دولت در حاکمیت نمی تواند یک رابطه برابر باشد. توافق با دولت عراق یعنی داشتن زمین (قرارگاه) و پول و امکانات در قبال فعالیت های اطلاعاتی و عملیاتی به نفع دولت عراق بود،هرچند رجوی تلاش می کرد که برای مصرف داخلی مستمر بگوید که دولت عراق به استقلال تشکیلاتی و ایدئولوژیک و سیاسی سازمان پایبند است.
حضور در خاک عراق و تن دادن به خواسته های عراق چیز کمی نبود و اعضای سازمان هم این را به خوبی می دانستند و در خیلی جاها از همان سال ۱۳۶۲ که آغاز سرازیر شدن مجاهدین به خاک عراق بود تا سالهای بعد از آن دائم برای اعضای تشکیلات در خاک عراق و فعالیت به نفع این دولت یک معضل و مسئله تشکیلاتی بود و رجوی با تمامی هوش ضد انقلابی خود بخوبی این را فهمیده و لمس می کرد . حتی بالاترین مسئولین هم به خط و خطوط او در این رابطه ایراداتی گرفته و آن را قبول نداشتند بنابراین رجوی برای تسلط کامل بر تشکیلات و حذف ارگانهای دست و پاگیری مثل دفتر سیاسی و … تصمیم به راه اندازی ترفند جدیدی تحت نام انقلاب ایدئولوژیک گرفت تا حاکمیت تام و تمام خود بر تشکیلات مجاهدین را نه بعنوان یک رهبر سیاسی بلکه بعنوان یک رهبر عقیدتی جا بیندازد و با دست باز مخالفین خود را سرکوب و کل تشکیلات را در دست داشته باشد تا بتواند بدون هیچگونه مزاحمتی به هر شکلی که خواست تشکیلات را در خدمت اهداف جاسوسی و اطلاعاتی بیگانگان و اهداف شوم فرقه ای خود بکار گیرد.
بنابراین انقلاب سال ۱۳۶۴ شروع آن فریبکاری بزرگ بود بنحویکه مریم در نشست ها به صراحت میگفت: مسعود با جاهایی در ارتباط است. که منظورش امام زمان بود.
مریم می گفت : شما ها دارید نانش را می خورید ، لباسش را می پوشید، قرارگاهش را استفاده می کنید و . . . ولی اسمی از وی نمی برید.
او می گفت مسعود تنها در مقابل خدا و امام زمان مسئول است بدین ترتیب در زمان کوتاهی از رجوی بتی ساخته شد که تمامی ستایش ها و تکریم ها بسوی او کانالیزه شد. بنحویکه شاخص بهشتی بودن و یا جهنمی بودن اعضای سازمان نیز با نزدیکی و دوری از رجوی سنجیده میشد. او به قدیسه ای در تشکیلات تبدیل شد که دست زدن به دست و یا لباس مسعود یک ارزش والا محسوب شده و شفا بخش بود . مسعود در مراسمات خاصی به اعضای سازمان مُهر نماز میداد و اعضای سازمان با اشتیاق فراون آن را گرفته و بخاطر اینکه دست مسعود به آن خورده می بوسیدند و برایشان دیگر آن تکه خاک معنای دیگری پیدا میکرد.
شفا دادن های مسعود رجوی هم بخش دیگری از فریبکاریهای او بود. همه اعضا تلاش می کردند اگر شرایطی پیش می آمد هرطور شده دست و یا پای او را ببوسند. در این رابطه چنان فضایی درست شده بود که نزدیک شدن به رجوی و دیدن او از نزدیک و حتی دست زدن به دست مسعود و یا بوسیدن او برای اعضای جدید یک آرزو محسوب میشد.
معمولا کسانی که برای رده عضویت تائید می شدند در جلسه معارفه آنها مسعود حضور پیدا می کرد و آنها بعد از اینکه سوگند یاد می کردند تک به تک در همان سالن و از نزدیک مسعود را می دیدند و با او عهد و پیمان می بستند. در طی این مراسم چنان فضای عرفانی و ایدئولوژیکی در سالن ایجاد می کردند که خیلی از اعضا به هنگام نزدیک شدن به مسعود خودشان را گم کرده و هرکدام ناخودآگاه حرکاتی را از خودش نشان میدادند. مثلا بعضی ها بهنگام نزدیک شدن به پاهای او می افتادند برخی با فریاد بلند نام مسعود را در سالن به زبان می آورد و گریه می کردند و کارهایی از این قبیل و چنان فضای هیجانی و ملتهبی ایجاد میشد که نفرات حاضر بودند برای خشنود کردن مسعود دست به هرکاری بزنند.
البته قبل از این دیدار زمینه سازیهای زیادی صورت میگرفت و در روند بازسازی فکری اعضا چنان جایگاهی در ذهن اعضای مجاهدین از مسعود ایجاد می کردند که آنها برای دیدن وی لحظه شماری می کردند.
بنابراین در چنین فضایی و در چنین جایگاهی که او قرار داشت به راحتی آب خوردن می توانست اعضای مجاهدین را از بالا تا پائین در مسیری که خواست خودش بود بکار گیرد. همچنانکه در طی سه دهه حضور مجاهدین در خاک عراق همین اتفاق افتاد و رجوی با فریبکاری و سوءاستفاده از احساسات مذهبی و باورهای دینی اعضای سازمان و . . . توانست روح و جسم اعضای سازمان را در انقیاد تشکیلات فرقه ای خود نگه داشته و هرکجا که برای تحقق اهدافش نیاز بود بدون کوچکترین ترحم و با شقاوت تمام آنها را به کشتن داده و باز با فریبکاری تمام نیز نام شهید را بر روی آنها بگذارد.
ادامه دارد