عباس جان سلام
امیدوارم که حالت خوب باشد. در حالیکه یک روز سخت کاری را پشت سر گذاشته بودم و خودم را برای استراحت آماده می کردم، افکارم متوجه تو شد و یاد و خاطرات گذشته و سالهایی که در کنار ما بودی به ذهنم خطور کرد و خواب را از چشمانم ربود. بطوریکه تصمیم گرفتم قید خواب را بزنم و چند سطر برایت بنویسم.
سالهاست که از روز جدایی تو از ما می گذرد و برای کسب خبر از تو با هر جا که می توانستیم تماس گرفتیم ولی متاسفانه نتوانستیم هیچ خبری از تو بدست بیاوریم، تا اینکه در نهایت باخبر شدیم در عراق و پادگان اشرف هستی. اگر چه شنیدن این خبر برایمان خیلی عجیب بود ولی بازهم تلاش کردیم با سفرهای متعدد به عراق و حضور در مقابل پادگان اشرف به همراه دیگر خانواده ها تلاش کنیم صدای خود را به گوش شما برسانیم، ولی متاسفانه موفق نشدیم و بدون اینکه بتوانیم با شما دیداری داشته باشیم برگشتیم و این اتفاق بارها تکرار شد.
بعد از انتقال شما به آلبانی هم بطور مستمر به مسئولین آلبانیایی نامه نوشتیم و درخواست تماس و یا ملاقات کردیم ولی تا این لحظه پاسخی دریافت نکرده ایم.
من به عنوان برادرت و از طرف کل خانواده از تو درخواست دارم که خودت را از این وضعیت نجات بدهی و همانند اعضای دیگری که جدا شدند و اکنون زندگی شیرینی را در کنار خانواده هایشان دارند زندگی جدیدی را شروع کنی. مطمئن باش ما با تمامی امکانات و توانمان از تو حمایت خواهیم کرد. ما تا آزادی تو لحظه ای دست از تلاش بر نخواهیم داشت.
با آرزوی دیدار مجدد
قربانت – قاسم