جلسات دادگاه علنی سران سازمان مجاهدین خلق از 21 آذرماه سال جاری شروع شد و تا 17 بهمن ماه ادامه داشت. در این مدت ده جلسه از این دادگاه برگزار شد و کیفرخواست 104 متهم پرونده قرائت شد.
اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق، از جمله شاهدان عینی جنایات این متهمان هستند. کسانی که از نزدیک شاهد و ناظر عملکرد غیرانسانی این افراد بوده اند. افرادی که اعلام آمادگی کرده اند تا در هر دادگاه مشروعی، آنچه دیده اند و آنچه بر انها گذشته است را با مردم دنیا به اشتراک بگذارند.
طاها حسینی و سعید فیروزی دو تن از این افراد هستند که با تحمل سختی های فراوان توانسته اند خود را از منجلاب تشکیلات رجوی نجات بدهند و زندگی و سرنوشت شان را آنگونه که خود می خواهند رقم بزنند.
در دور همی که هفته گذشته در دفتر انجمن نجات اراک برگزار شد، حسینی و فیروزی قسمت هایی از خاطرات تلخ خود از حضور در مناسبات سازمان را برای حاضرین شرح دادند. آنها خصوصاً به برخوردهای غیرانسانی فهیمه اروانی به عنوان متهم ردیف ششم پرونده مجاهدین خلق پرداختند.
طاها حسینی گفت: فهیمه اروانی مرا بسیار مورد آزار و اذیت قرار داد تا آنجا که هنوز که هنوز است تصویر آن دوران در کابوس های شبانه ام آزارم می دهد.
در پذیرش که بودم، به خاطر این که دوست نداشتم در انجاب مانم مدام مرا سوژه نشست ها می کرد و به من بدو بیراه می گفت. هر چه به او می گفتم من با پای خودم به پادگان اشرف نیامدم. شما مرا فریب دادید و به پادگان اشرف آوردید گوشش بدهکار نبود. در جواب می گفت تو مدرک شناسایی نداری. اگر تو را بیرون از پادگان اشرف رها کنیم عراقی ها تو را تکه پاره می کنند پس خفه خون بگیر و هر چه ما به تو می گوییم انجام بده. کاری نکن در یک نشست بزرگتر تو را سوژه کنم آن وقت بهت رحم نمی کنند و کاری که نباید بکنند را با تو می کنند.
من اما کو تاه نمی آمدم.آنجا برایم غیر قابل تحمل بود. می خواستم هر چه زودتر از پادگان اشرف خودم را نجات بدهم.
آن زمانی که من در پذیرش بودمف فرشته شجاع مسئول پذیرش بود. برای آنکه مخالفت خودم را با حضور در آنجا اعلام کنم، از فرامین اطاعت نمی کردم. در کلاسهای آموزشی شرکت نمی کردم ، با نفرات جدیدالورود زیاد حرف می زدم.
همان موقع ها بود که فهمیدم محفل زدن یعنی چه؟! در مناسبات سازمان اگردو یا سه نفر با هم صحبت کنند و یا درد و دل کنند می گویند اینها محفل زده اند و البته که محفل زدن ممنوع بود و خط قرمز مناسبات محسوب می شد. با کسانی که محفل می زدند به شدت برخورد می کردند.
یک روز فرشته شجاع مرا صدا کرد و گفت آماده باش دنبالت می آیند تا تو را ببرند یک جایی. گمان کردم اعتراضاتم به نتیجه رسیده اند و می خواهند مرا به اروپا برگردانند و از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم. خودم گفتم ماندن من در پادگان اشرف به اتمام رسید. بالاخره دو نفر از کادرهای فرقه سراغ من آمدند. مرا سوار خودرو کردند و راه افتادند . در مسیر پرسیدم کجا می خواهید مرا ببرید. یکی از آنها در جواب گفت یک جای خوب جایی که پوست عوض می کنی من نفهمیدم چی گفت بعد از حدوداً نیم ساعت خودرو در کنار ساختمانی ترمز کرد و مرا پیاده کردند. مرا بردند داخل ساختمان و مرا به یک اتاق نسبتاً بزرگ راهنمایی کردند. به من گفتند همینجا بشین. در اتاق چند میز و صندلی چیده بودند نمی دانستم چه اتفاقی می خواهد رُخ دهد. چند دقیقه ای گذشت عباس داوری، احمد واقف، مهوش سپهری و فهیمه اروانی وارد اتاق شدند. مهوش سپهری اول از همه شروع به صحبت کرد. گفت چرا به حرف مسئولین گوش نمی دهی خودت مبارزه را انتخاب کرده ای حالا حرف حسابت چیه ؟ من هم گفتم من اصلاً نمی دانم مبارزه چیه بر علیه کی مبارزه کنم من در ترکیه مشغول کار بودم نفرات شما مرا فریب دادند و مرا به عراق آوردند در طول زندگیم نام پادگان اشرف به گوشم نخورده بود. حرفم که تمام شد مابقی افراد شروع کردند به بد و بیراه گفتن به من ..
به من می گفتند تو نفوذی هستی و آمدی جاسوسی ما را بکنی. فکر می کنی ما نمی دانیم تو چکاره ای. ما در ایران نفرات زیادی داریم درباره تو استعلام کردیم تو جاسوسی. ما با دولت عراق صحبت کردیم و تو را تحویل دولت عراق می دهیم اول تو را تا حد مرگ شکنجه می کنند و بعد تو را اعدام می کنند. با شنیدن حرفهایشان خشکم زده بود نمی دانستم چی بگویم.
در ادامه فهیمه اروانی شروع کرد به مهوش سپهری ( نسرین ) می گفت خواهر نسرین من در پذیرش با این نفوذی خائن خیلی صحبت کردم فایده ای نداشت. من هم پیشنهاد می کنم او را تحویل دولت عراق بدهیم تا حالش را جا بیاورند بعد از بد و بیراه گفتن و فحش های رکیک به من که لایق خودشان است نسرین همه را ساکت کرد و گفت اگر تعهد بدهی کاری که به تو می گویند انجام دهی تو را تحویل دولت عراق نمی دهیم واقعیت را بخواهی درب اشرف برای ورود باز است ولی برای خروج بسته است کسی نمی تواند خارج شود پس بهتر است پیشنهاد مرا بپذیری در غیر این صورت تو را تحویل دولت عراق نمی دهیم در پادگان اشرف دفنت می کنیم بیابان اطراف پادگان اشرف زیاد است. من هم به ناچار مجبور شدم در یک برگ A4 یک سری مزخرفات چاپ شده بود را امضاء کنم و خودم را از دست جنایت کاران نجات دهم
سعید فیروزی با اشاره به مدت حضورش در تشکیلات رجوی گفت:
من هم تجربه نشست های بیرحمانه فهیمه اروانی در پذیرش را داشته ام. فهیمه اروانی به من می گفت تو فرد لات و لُمپن جامعه هستی. معلوم نیست در کدام شهر خراب شده در ایران اسیر ما زندگی می کردی.
در یکی از نشست ها جوابش را دادم. به او گفتم ایران اسیر نیست. مردم دارند زندگی خودشان را می کنند. تمام کشورها مشکلات خودشان را دارند، ایران هم مستئنی نیست. من از آنجا می آیم. مردم در ایران خوش هستند. این را که گفتم اروانی، مرا فحش باران کرد و بد و بیراهی نبود که نگوید. به من می گفت تو را به دولت عراق تحویل می دهیم تا اعدامت کنند. می گفت من یک کارگر عراقی را بیشتر از تو به رسمیت می شناسم. اگر بخواهی چوب لای چرخ ما بگذاری کاری می کنم تمام عمرت در پادگان اشرف شلغم بکاری و بیل بزنی .
آن روزها به هر سختی که بود سپری شدند. منتظر فرصتی بودم تا خودم را ا زانجا خلاص کنم تا اینکه صدام سرنگون شد و آمریکاییها امور را به دست گرفتند. من و طاها تصمیم گرفتیم خودمان را از پادگان اشرف نجات دهیم به همین دلیل برای سران فرقه گزارش نوشتیم و تأکید کردیم که می خواهیم به کمپ تیف برویم.
آنها در آن برهه دیگر جرات نمی کردند برای ما نشست بگذارند. دو سه روزی که گذشت ما را صدا کردند و گفتند آماده شوید تا شما را تحویل آمریکایی ها بدهیم. قبل از آمدن آمریکایی ها رو به یکی از کادرهای فرقه گفتیم از قول ما به فهیمه اروانی بگو ما داریم می رویم، کسی که بایستی شغلم بکارد تویی نه ما.