حمید رضا برادرم سلام .
حالت چطور است خوبی . خوشی؟
سال 1402 رو به اتمام است و چند روز دیگر سال جدید از راه می رسد. ما همچنان چشم انتظار تو هستیم.
پدر خیلی نگران شماست. مدام منتظر است تا با او تماس بگیری. تمام خانواده نگرانت هستند. مدتهاست که هیچ اطلاعی از تو نداریم. نه دسترسی هست و نه امکان تماسی. هر کجای دیگر اگر زندانی بودی بالاخره راه ارتباطی وجود داشت الا این تشکیلات جهنمی مجاهدین.
حالا کمی با سیستم این ها آشنا هستم. می دانم که مدام در گوش شما فرو می کنند که خانواده دشمن است. خانواده شما را فراموش کرده. خانواده ندارید.
من می خواهم به شما بگویم که تک تک ما در انتظار بازگشتت هستیم. در ذهن همه ما مدام حضور داری. بدان که ما همچنان به دنبال آزادیت هستیم. مطمئن باش به نتیجه می رسیم و شما را تنها نخواهیم گذاشت.
برادر من باور کن زندگی که در کمپ داری زندگی نیست. عین نیستی است. زندگی شیرین شما زمانی محقق می شود که به آغوش خانواده برگردی.
حمید رضا تا کی می خواهی چشمانت را به واقعیت ها ببندی. می دانم شرایطت سخت است اما زمانی که خودت را نجات دهی واقعیت برایت روشن می شود. آن وقت خواهی فهمید که چندین سال دوری از خانواده شما را به کجا رسانده بوده. من برادرتو هستم. باور کن دل سوزت هستم.
چند روز دیگر همراه با پدر و بقیه خانواده دور سفره هفت سین می نشینیم . آن لحظه بیشتر از هر زمان دیگری جای خالی شما احساس می شود. همه ما منتظر روزی هستیم که در کنارمان باشی.
برادرت – مصطفی