خاطرات تلخ عید فطر در زندان مجاهدین خلق

نزدیک به 27 سال از نهم بهمن ماه 1376 که من در سلول انفرادی زندان اسکان بی هیچ دلیل و جرمی در بند بودم می گذرد. اما این درد هنوز هم تازه است و کابوس تمام عید فطرهای بعد از آن سال من است. هر سال که عید فطر می رسد، کابوس ها و خاطرات آن سال سیاه در زندان انفرادی سازمان برایم تازه می شود. 9 بهمن ماه سال 1376 بیش از 4 ماه بود که در سلول انفرادی سازمان محبوس بودم، عید فطر در زندان مجاهدین در پادگان اشرف بی هیچ هواخوری و حق ملاقات و حق … در زندان بودم.

یکماه هم بود که در زندان با آن شرایط سخت روزه گرفته بودم، صبح زود با کوبیدن به درب سلول ، زندان بان را صدا زدم و درخواست کردم برای اقامه نماز عید فطر به من اجازه بدهند که در جائی از محوطه که سقف نداشته باشد ، نمازم را بخوانم.

نگهبان بعد از چند دقیقه برگشت و گفت اجازه بیرون رفتن نداری و باید در همان سلول نماز عید فطر را بخوانی ، گفتم خواندن این نماز را همیشه بصورت جماعت خوانده ام و مسلط نیستم، گفت اهمیتی ندارد ، همان دو رکعت نماز صبح را بخوان و تمام.

از اینکه هیچ اهمیتی به نماز خواندن نمی دادند، برایم سئوال می شد که اینها چه مسلمانانی هستند که به نماز هم معتقد نیستند؟! نماز در مناسبات سازمان فقط ابزاری برای کنترل افراد بود و تظاهری بیش نبود، چرا که در چشم تک تک بازجوهایم دیده بودم که هیچ اعتقادی به اسلام نداشتند و این امر را هم بارها در بازجویی ها به زبان آورده بودند که اسلام یک دین ارتجاعی و آخوند ساخته است!

دقایق و ثانیه ها برایم در سلول انفرادی به سختی می گذشت، خیلی سخت. این احتمال را می دادم که لااقل به مناسبت عید فطر ، گشایشی در کارم شود و از این زندان لعنتی آزاد شوم. اما این سنگ دلان به هیچ چیز اعتقاد نداشتند و شرایط بدتر شد که بهتر هم نشد. همه دوستان می دانند که زندانی به خودی خود جزو سخت ترین شرایط است، حالا بی گناه هم که باشی ضریب این سختی ها دوبرابر می شود، اما این داستان وقتی به مناسبتی می خورد، سختی تحمل میله ها و دیوارهای زندان صدچندان می شود.

عید فطر آن سال هم برای من یکی از بدترین خاطرات زندگی ام است. من زمانی که به سازمان پیوستم، انتخابم نشات گرفته از برخی خاطرات کودکی ام بود، اما اگر ذره ای احتمال می دادم که سازمان چنین بسته و ارتجاعی شده است و به مینیمم های اخلاقی و انسانی هم دیگر پایبند نیست، هرگز مرتکب چنین انتخاب غلطی نمی شدم. امیدوارم برخی خوانندگان عزیز که با چهره فرقه ای و کثیف کنونی سازمان مجاهدین خلق آشنا نیستند، با خواندن این گونه خاطرات، استارتی در ذهن شان زده شود که حول و حوش این سازمان بیشتر تحقیق کنند، بیشتر مطالعه کنند، چرا که خیلی زود ممکن است دیر شود.

ای کاش روزی فرا برسد که بازجوها و شکنجه گران و زندان بانان سازمان، زبان باز کنند و از شرایط سخت آن زندان ها برای همگان بگویند، به جرات می توانم بگویم که در کمتر جایی از این جهان ، مشابه زندان های مجاهدین وجود داشته باشد، در سازمان شخص را در سلول انفرادی زندانی می کنند، نه اتهام مشخص و مستندی داری، نه وکیل ، نه دادگاه ، نه ملاقات ، نه مطالعه ، نه هواخوری ، نه غذا و آب درست و حسابی می دهند، نه محل زندان مشخص است، نه زمان محکومیت ات مشخص است، نه برای کسی اهمیت قائل هستند و … همه چیز علیه زندانی است، صدای فریاد زندانیان گاه و بیگاه سکوت زندان را می شکند، یا یک خودکشی اتفاق افتاده و رفت و آمدها زیاد می شود، یا یکی را داخل سلول اش آنقدر مورد ضرب و شتم قرار می دهند که کم کم فریادهایش به ناله تبدیل می شود و خاموش می شود و عاقبت هم جسم بی جان او داخل پتویی پیچیده شده و به ناکجاآباد برده می شود.

خوانندگان به همین یک قلم بسنده کنند که طبق اسناد و مستندات متقن ، نزدیک به 80 درصد اعضای سازمان در طی پروسه های مختلف سر و کارشان به زندان های انفرادی سازمان و بنگالی شدن و شکنجه شدن و … افتاده است، اما رهبران سازمان همیشه وجود زندان و محبس و شکنجه کردن اعضای خودشان را در سازمان انکار کرده اند.

در سازمان هر کس هم حرف حساب بزند، جایش زندان و سر و کارش با شکنجه گران رجوی است، بقول معروف:
پرسیدم : حرف حساب چه حرفی است؟

گفت : حرفی که گفتنش جرم است . . .

محمدرضا مبین

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا