این روزها که قصه زندگی عاطفه سبدانی در صدر مطالب مرتبط با مجاهدین خلق است، طبیعی است که قصههای مشابه و موازی با داستان او نیز منتشر یا مرور شوند. نکته جالب توجه درباره مستندی که چند شب پیش درباره زندگی عاطفه از تلویزیون سوئد منتشر شد، تصاویری است که از دیدار او و مادرش پس از 25 سال جدایی نشان داده میشود. در این تصاویر چهره مادر مشخص نیست. در متنی که عاطفه یک روز پیش از پخش این برنامه در حساب کاربری فیس بوکش منتشر کرده است متوجه میشویم که مادر او علیرغم جدایی از فرقه رجوی هنوز حاضر نیست که در کنار عاطفه قرار بگیرد و از نقض حقوق خود و فرزندانش در کیش شخصیتی مسعود رجوی سخن بگوید.
با این وجود، در میان اعضای جدا شده مادرانی هستند که جسارت یافتند و از خشونت و تعرضی که در این فرقه بر سر آنها و فرزندانشان رفته است، سخن گفتند. بتول سلطانی یکی از معدود زنان جدا شده از مجاهدین خلق است که شجاعانه اقدام به افشاگری کرد.
بتول سلطانی در 19 سالگی در حالی که فرزند دومش را باردار بود به همراه همسر و فرزند اولش از طریق مرز پاکستان از ایران خارج شد و به سازمان مجاهدین خلق پیوست. او تا 39 سالگی در تشکیلات گرفتار بود. در طول 20 سال اسارتش در فرقه رجویها، ارتباط با همسر و فرزندان خود را از دست داد. به دستور مسعود رجوی مجبور به طلاق از همسرش شد و در پی آن فرزندان خردسالش را تقدیم به قاچاقچیان کودک در تشکیلات کرد. او از جمله زنان شورای رهبری مجاهدین خلق بود که مجبور به شرکت در جلسات رقص رهایی و همبستری با مسعود رجوی شد.
آوارگی میلاد شیرخواره و ستاره پنج ساله در دو کشور مختلف
سازمان در سال 1991، به بهانه حمله آمریکا به عراق که فقط چند ماه طول کشید، به دستور مسعود رجوی صدها کودک را از والدین مجاهد خود جدا کرد. دختر 5 ساله و پسر 6 ماهه بتول سلطانی را به اروپا قاچاق کردند. او پس از جدایی عکس فرزندانش را در حساب کاربری فیس بوک خود منتشر کرد و در پاسخ به کنجکاوی مخاطبانش توضیح داد:
“… الان که بزرگ شده اند و مستقل هستند، در هر حال به عنوان جنگی که در واقع همان بیگاری و علف کنی در بیابان اشرف بود اینکار را کرد و بچه ها را آواره کرد. پسرم که فقط 5 ماه شیر من نصیبش شد و رجوی باعث جدائی ما شد و دخترم هم خیلی کم بخاطر فشارهای عصبی شیرم خشکید و البته که رجوی ما را از این نعمت و عشق محروم کرد و البته خواست که عاشق خودش باشیم که این هم محقق نشد. ”
سلطانی در توضیح عکس نوشت:
“دخترم ستاره و پسرم میلاد می باشد. دخترم 5 ساله بود که از من جدا شد و پسرم شش ماهه ، تحت عنوان مبارزه در عراق و آزادی به خواست رجوی و زندگی تحمیلی تشکیلاتی از من جدا شدند. دختر را سازمان به یک خانواده سوئدی داد و پسر را عطیه مصطفی پور از عراق با خود خارج کرده و به هلند برد بعد در آنجا او را در خانه زندانی می کرده و پلیس بچه را با خود برده و به یک خانواده هلندی می دهد و اکنون وی DJ است و دخترم هم در سوئد درس می خواند.”
جدایی و وصل به دستور رهبر فرقه
او بارها در مصاحبه ها و خاطراتش در رسانههای جمعی از دو فرزندش گفت که 17 سال از آن ها بی خبر بود و تنها زمانی تشکیلات اجازه داد که با آنها تماس بگیرد که به سن نوجوانی رسیده بودند. سازمان از بتول میخواست که فرزندانش را از طریق تلفن تشویق به آمدن به عراق کند. هوشمندی بتول سلطانی موجب شد که جان دختر و پسرش حفظ شود چرا که او حاضر به این تماس نشد.
او در مصاحبهای میگوید: “به آنها گفتم اگر با بچه ها تماس بگیرم روحیه ام خراب میشود و از ارادتم به رهبری مسعود و مریم رجوی کم میشود و از این طریق توانستم جان بچههایم را نجات دهم.” (چنانچه میدانیم بسیاری از کودکان مجاهدین خلق در سنین نوجوانی از اروپا و آمریکا به بهانه دیدار با والدین، به عراق بازگردانده شدند و به عضویت ارتش مجاهدین خلق درآمدند و شمار زیادی به سرنوشت مرگ خودخواسته یا مرگ در درگیریهای نظامی دچار شدند.)
تشکیلات رجوی بار دیگر پس از فرار بتول سلطانی از کمپ اشرف تلاش کرد که فرزندانش را بر علیه او تحریک کند و بار دیگر برای کشاندن آنها به عراق اقدام کرد:
“بعد از فرار من از تشکیلات رجوی همین تشکیلات برنامه ملاقات این دو تا را با هم فراهم کرد در حالی که سالیان بوده همدیگر را ندیده بودند این عکس مربوط به همان ملاقات است تا اینکه برای همیشه آنها را از من بترسانند و آنها را برای دیدار پدر به کمک ناپدریاش بنام محمود خباز که از عوامل سازمان است به عراق و اشرف بکشانند اما پسرم درخواست آنها را رد کرد و با آنها همراه نشد و دخترم هم به اصرار ناپدری رفت و با پدرش در عراق دیدار کرد و به سوئد برگشت و در سکوت کامل است اما هیچ همکاری هم با تشکیلات مجاهدین نمی کنند.”
مادر و فرزندی که زبان هم را نمی فهمند
آسیب روحیای که جدایی اجباری از والدین در فرزندان مجاهدین خلق ایجاد کرده است، برای همیشه با آنهاست. این کودکان که امروز جوانانی در آستانه میانسالی هستند و اکثرا خود دارای فرزند هستند، سوالهای فراوانی از والدین خود دارند که محور اصلی آن این است: چگونه یک والد حاضر میشود از فرزند خود بگذرد. پاسخ دادن به این سوال کلیدی در پس سالهای طولانی جدایی برای هیچ والد مجاهدی کار آسانی نیست.
به علاوه، بسیاری از کودکان مجاهدین خلق که از عراق به اروپا و آمریکای شمالی قاچاق شدند، به دلیل بدرفتاری خانوادههای هوادار مجاهدین از طریق سیستمهای دولتی به یتیمخانهها یا خانوادههای غیرایرانی سپرده شدند، از خانواده زیستی خود به طور کامل منقطع شدند. بسیاری از آنها برای همیشه با عشق به والدین، فرهنگ و زبان مادری خود بیگانه شدند. بتول سلطانی در مصاحبهای در سال 1392، درباره واکنش پسرش میگوید:
“شما باور نمی کنید که فرزند ۲۲ ساله ام که در هلند دی جی شده است به من می گوید: هی بتول، درک تو برای من سخته یعنی تو دیوانه بوده ای یا پیشتاز انقلابی که حاضر شده ای از کودک شیرخوارت بگذری، اما اون کسی که تو را رهبری می کرد چگونه و با چه استدلال و منطقی حاضر شد که کودک شش ماهه شیرخوار را از مادرش جدا کند و بفرستد یتیم خانه، اگر تو به قوانین انسان و حقوق کودک آگاه نبودی آیا او هم آگاه نبود و آنوقت تو که با من نبودی چه کار مهمی انجام دادی آنجا (در تشکیلات رجوی و قرارگاه اشرف) و یا کسی که مثلا باید همسر تو و پدر من میبوده که هیچ وقت نمیخواهم ببینمش اما اون موقع چکار میکردید؟ پاسخ سوال فرزندم به انگلیسی برایم سخت بود که توضیح بدهم این فرقه مجاهدین، من و پدرش را چگونه در انزوای کامل در قرارگاههایی ایزوله مورد سوء استفاده قرار داد.”
کودکان مجاهدین خلق، حتی آنان که امروز چون عاطفه سبدانی موفق و دارای وجهه اجتماعی معتبری هستند و با افتخار داستان زندگی خود را از طریق کتاب و فیلم و رسانه منتشر میکنند، راه درازی را پیمودهاند. آنها بر هزاران درد و ترس فائق آمدهاند که فرقه رجوی را قاطعانه به نقد میکشند. امروز عاطفه هنوز هم وقتی قصهاش را روایت میکند، بغض میکند و اشک میریزد. باشد که روزی والدین و فرزندان مجاهدین خلق درکنار هم درباره نقض حقوقشان در فرقه مسعود و مریم رجوی صحبت کنند و روایتهای این جداییها را بیش از پیش تکمیل، تصحیح و مستند کنند.
مزدا پارسی