می خواستم خاطراتم از ۱۹ فروردین در اشرف را برای دوستان و هموطنان عزیزم بازگو کنم .
چندین نشست و مذاکره بین ارتش عراق و سرکردگان فرقه صورت گرفته بود ولی نتیجه ای نداشت چون فرقه اصلا زیر بار نمی رفت و حاضر نمی شد تن به خواسته ارتش عراق بدهد . اما اصل موضوع از این قرار بود که ارتش عراق می گفت قسمت شمالی اشرف مربوط به کشاورزان است و کشاورزان شکایت کرده اند واسناد همه زمینها را دارند که درعهد صدام حسین این زمینها غصب شده و به شما داده شده است. لذا شما باید زمینهای کشاورزی را به کشاورزان و صاحبان اصلی آن زمینها پس بدهید ( توضیح: زمینهای شمال اشرف هیچ مقر و یا ساختمانی نداشت و متروکه بود و فقط قبرستان در قسمت شمالی بود.)
یگان ما شب ۱۹ فروردین در قسمت رادیو که خرابه ای بیش نبود مستقر شده بود و گوشه ای از آن قسمت را حفاظت می کردیم. ساعت ۳ صبح همه نفرات یگان را بیدار کردند و گفته شد همه باید به مقر خالد برویم. حدود ۴۰۰ متر شرق رادیو ، به مقر که رسیدیم گفته شد کنار این خاکریز باشید. کمی هوا روشن تر شد متوجه شدیم که نیروهای ارتش عراق از سمت شمال وارد اشرف شده اند و آهسته آهسته دارند پیشروی می کنند. ناگفته نماند که هیچ کدام از مسئولین چیزی بما نگفتند و هیچ توجیهی نکردند فقط یکی از فرماندهان می گفت ارتش عراق میخواهد حمله کند!! و همه اشرف را تصرف کند و افراد را به اسارت بگیرد البته با گلوله های مشقی آمده اند چون جرأت شلیک با گلوله های جنگی را ندارند !! چون نیروهای آمریکایی اینجا هستند. چند دقیقه ای از این حرفها نگذشته بود که صدای شلیک و رگبار بگوش رسید. یگان جلویی که در جاده مقبره مستقر بود می خواستند با تیرکمان و فلاخون جلوی هامویها و رگبار مسلسلها را بگیرند و مقابله بکنند ، یکی از مسئولین آمد وگفت بچه ها نترسید گلوله ها مشقی است همه باید استوار و پایدار در مواضع خود بمانند وی ک متر از خاک اشرف را نباید بدهیم !!!
به ناگهان صدای بیسیم ها در آمد که چندین نفر مجروح شدند فلانی و فلانی هم کشته شدند .
یکی از مسئولین گفت : ارتش عراق حمله کرده است و می خواهند همه اشرف را تصرف بکنند در ضمن همه باید همین جا بمانیم و حفاظت کنیم واز طرفی جلوی ما یک وادی هست که خودروها نمی توانند از آن عبور بکنند و مانع تردد عراقیها می شود در همین حال بود که چند خودرو از وادی عبور کردند و با شلیک رگبار به سمت ما آمدند. چند نفر مجروح شدند. چند نفری که کنار هم بودیم و قضیه را جدی دیدیم پشت خاکریز سنگر گرفتیم و نمی دانستیم چکار باید بکنیم. نیروهای ارتش عراق از قسمت شرقی وارد مقر خالد شدند و با شلیک هوایی و با علامت دست می گفتند بروید به خیابان ۱۰۰ و اینجا زمینهای کشاورزی است و باید به صاحبانشان برگردد. دو سه نفری که دو آتشه بودند با تیرکمان بسمت خودرو می زدند هر کس یک ذره علم نظامی داشته باشد میداند با چوب و تیرکمان نمی تواند جلوی تیر بار و مسلسل مقاومت کند .
چند اتاق خرابه که اسمش را خالد گذاشته بودند توسط ارتش عراق تسخیر شد. در این لحظه فرمان عقب نشینی به خیابان ۱۰۰ صادر شد با فاصله دو سه متری خودروها پشت سر ما بودند و ما را به خیابان ۱۰۰ سوق میدادند. خودروهای هاموی پشت سر ما بودند چند نفری که کمی دو آتشه مسعود بودند نفرات را تحریک می کردند که نروید و همین جا بمانید وقتی نیروهای عراقی متوجه این نفرات شدند چند رگبار بسمت آنها شلیک کردند و مجروح شدند.
حد پیشروی ارتش عراق تا خیابان ۱۰۰ بود وهمانجا متوقف شدند . خواسته ای که چندین ملاقات و نشست ومذاکره صورت گرفت ولی سران فرقه زیر بار نمی رفتند وفقط می خواستند تعدادی را به کشتن بدهند وسوء استفاده از کشته ها بکنند و همیشه می گفتند خون راه را باز می کند! البته خون دادنها فقط برای لایه پایین تر بود وفرماندهان ومسئولین همیشه در پشت بودند و فرماندهان بالاتر در مقر ۴۹ مخفی بودند.
بعدها در صحبتهای دوستانه خودمان ، متوجه شدیم که ۱۹ فروردین یک توطئه بیش نبوده و از ابتدا می شد جلوی خونریزی را گرفت واگر مسئولین فرقه و فرماندهان می خواستند، می توانستند با مذاکره وتفاهم جلوی کشتن وخونریزی را بگیرند ولی افسوس جان انسانها برای سران فرقه پشیزی نمی ارزد.
رجوی بعد از این شکست در نشستها می گفت ما کم خون دادیم و حتی اگر هزار نفر هم کشته می دادیم باز هم کم بود. رجوی تشنه به خون بود و از خون نفرات بهره سیاسی می برد در صورتیکه خودش در آن روز در مخفیگاه بتونی مخفی شده بود تا مبادا آسیبی ببیند .
خلیل انصاریان – تیرانا