توی این روزها که باید شادی باشد خاطرات گذشته فقط غم را برای ما بیشتر میکند. اگر بخواهیم نگاهی به ۱۹ فروردین سال ۱۳۹۰ بیندازیم در سیزده بدر بودیم که هرج و مرج زیادی شد که متوجه شدیم که تعدادی زره پوش وارد شمال اشرف شدند. تمام فرماندهان سراسیمه همه را با گروه های کوچک توجیه میکردند که بروند جلوی زرهی ها بایستند.
روزها گذشت و رجوی با پیامهای پیاپی و به شدت جنگ افروزانه به تمام فرماندهان گفته بود که نباید عراقی ها وارد اشرف شوند .
هر روز تعدادی مأمور بودند که با صحبت و یا دادن رشوه به نفرات عراقی و یا دادن غذا و هر چیزی که به نظر مناسب میرسید، عراقی ها را از این کار منصرف بکنند که با هر عراقی صحبت میکردیم میگفتند دست ما نیست و نیروی مهاجم ما نیستیم .
اما شب ۱۸ فروردین چه شد همه در یک استرس زیادی بسر میبردند ولی حرفهای فرماندهان بر خلاف چیزی که دیده میشد کاملا یک جنگ تمام عیار بود. ما بدون سلاح و در طرف دیگر نیروهای عراقی تا دندان مسلح بودند و برای به تصرف درآوردن زمینهای خالی شمال اشرف آمده بودند. طبق حرف یکی از افسران عراقی ما از اینجا با زرهی ها میرویم و یک تیپ از لشکری میآیند که آنها فقط برای کشتن میآیند همان چیزی که رجوی انتظارش را میکشید و به دنبال کشتار در اشرف بود تا شاید کلاه آبی های سازمان ملل وارد اشرف بشوند که البته هیچ گاه چنین کاری سازمان ملل نمیکرد چون حفاظت کمپ اشرف با آمریکایی ها بود که قول آن را به رجوی داده بودند البته نه به نفرات پایین در سازمان.
روز نوزدهم فروردین فرا رسید ما در خیابان شمالی یعنی خیابان ۱۰۰ بودیم که پایین محل آب رسانی پشت خاکریز ها بودیم که یک یگان از ما به میدان تیر رفته بودند.
صبح ساعت چهار و نیم بود که حمله عراقی ها شروع شد و رجوی هم دستور مقاومت داده بود آن هم با دست خالی!
تیر اندازی شروع شد. من گفتم دارند شلیک میکنند فرمانده وقت ما برگشت گفت اینها فشنگ های مشقی هستند که من گفتم ما که نظامی هستیم لااقل تشخیص میدهیم که این چه شلیکی است ولی گوش فرماندهان بدهکار نبود تا این که یک تعداد مجروح و کشته به نزد ما آوردند. با این جنگ جان خیلی ها گرفته شد آن هم بخاطر زمینهای خالی که صدام به رجوی تقدیم کرده بود.
بله ۱۹ فروردین روز خیلی سخت ولی برای رجوی روزی پر از خوشحالی بود چون یک تعداد را به کشتن داده بود که بتواند روی حرف خودش بایستد در آن زمان در محفلها گفته میشد هم چوب را خوردیم هم پیاز را چون هم کشته دادیم و هم زمینها را گرفتند و در نهایت ما را از عراق بیرون کردند.
اشرف سه را ساخت ولی اینجا هم جایش تنگ شده و به دنبال اشرف دیگری است.
این بود وقایع ۱۹ فروردین آن سال
غلامرضا شکری