برای بیان حقیقت و برای درک عمیق آنچه بر من گذشت به ناچار کمی به عقب تر بازمی گردم. در نقطه ای، به خودم می رسم. در جایی که مسیر زندگی ام با اتخاذ تصمیم غلط به بیراهه کشیده شد. با دنیای پوچ و واهی که توسط رهبران مجاهدین خلق وعده داده شده بود. که از دور به مانند سراب بسیار زیبا و جذاب به نظر می رسید ولی با حضور در درون مناسبات به ظاهر توحیدی آنها تمام تصورات و ذهنیت من به مرور زمان همچون حباب یکی پس از دیگری ترکید.
هر چه سران فرقه رجوی وعده داده بودند خیال واهی بود. سرابی که از مجاهدین در ذهن تجسم و ترسیم کرده بودم بر اثر شکست افکار ذهنی به درجه ای از واقعیت رسید که لحظه ای با خودم خلوت کنم و به جای تصمیم گیری احساسی که متاسفانه در گذشته بر پایه اعتمادی ساده لوحانه مسیر زندگی ام را تغییر داده بود، به رهایی خویش از قید و بند رجوی بیندیشم. این قوت قلب وقتی در من به اوج رسید که برای اولین بار پس از 20 سال اسارت، مادر و خانواده ام را در مقر اشرف ملاقات کردم .
حس عجیبی بود از یک طرف خودم را در چشمان اشک آلود مادرم به مانند طفلی که به تازگی متولد شده می دیدم و از طرفی خجول از این همه درد و رنجی که برای او به بار آورده بودم. در مرداد ماه سال 1384 تصمیم خود را عملی کرده و با اطمینان خاطر از مقر منفور اشرف در عراق فرار کردم و در شهریور همان سال پا به خاک میهن گذاشتم و برای اولین بار پس از تحمل 20 سال اسارت حس زیبای آزادی و زندگی را تجربه کردم.
در تیرماه سال 1385 زندگی مشترک در کنار همسرم را آغاز کردم . جالب است بدانید درمراسم عروسی ناخواسته یاد مزخرفات مریم رجوی در خصوص انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین افتادم که خانواده را کانون فساد نامید. در آن لحظه که لباس دامادی بر تن داشتم لبخندی بر لبم نشست و به آرامی زیر لب زمزمه کردم : مریم قجر زهی خیال باطل من هم ازدواج کردم و تشکیل خانواده دادم از غصه بمیر .
در مسیر زندگی با لطف و عنایت خداوند متعال دو فرزند زیبا از جانب پروردگار به من و همسرم هدیه شد و مسیر زندگی مشترک ما بطور کامل متحول شد و زندگی رنگ و بوی دیگری بر خود گرفت و هم اکنون زندگی با تمامی فراز و نشیب هایش به زیبایی ادامه دارد . امیدوارم اعضایی که هنوز در زندان بسته اشرف 3 حضور دارند دست از تلاش برای ساختن دنیای واقعی و آرزوهایشان برندارند و اسیر باورهایی که فقط و فقط ساخته و پرداخته تصورات ذهنی مسموم و فاسد مسعود و مریم رجوی است نشوند. به این واقعیت یقین داشته باشید زندگی در مناسبات مجاهدین سرابی بیش نیست .
یاد جمله زیبای بانو ورتا افتادم که گفت :
” آزادی تعارف نیست، آزادی نیاز زندگی است ”
به امید آزادی
صمد اسکندری