در این نوشتار بدلیل اهمیت اتفاقاتی که در فاصله زمستان 1381 تا اواخر اردیبهشت 1382 برای عراق و فرقه مجاهدین خلق افتاد و منجر به سرنگونی صدام به عنوان پدر خوانده رجوی و تسلیم مطلق مجاهدین به آمریکا و در نهایت خلع سلاح کامل فرقه مجاهدین گردید، را مرور خواهم کرد.
در قسمت های پیشین توضیح دادم که بدلیل اینکه رجوی برای ممانعت از فرار نیروها تا جایی که می توانست منکر بروز جنگ بین آمریکا و عراق می شد و هنگامی آن را پذیرفت که دیگر راهی برای نفی آن نبود. در نتیجه هنگامی به نیروها اجازه رفتن به پراکندگی را داد که دیگر جنگ شروع شده بود و نیروها سنگر و استتاری که از آنها حفاظت کند نداشتند. در پراکندگی اخبار واقعی جنگ به ما داده نمی شد و نهایتاً هم ما از طریق تغییراتی که در شرایط نیروهای عراقی ایجاد شده بود از سرنگونی صدام مطلع شدیم. این موضوع از این بابت مهم است که فرقه رجوی تشکیلاتی بود که ریزترین مسائل فردی، جمعی و . . . از طریق تشکیلات باید به همه ابلاغ می شد اما در اینجا به عمد ما را بی خبر نگه داشتند. در ایام منتهی به سرنگونی صدام، بالاترین لایه زنان فرمانده، بدون اطلاع بقیه نیروها، به قرارگاه اشرف گریختند. اما چون برای حفاظت خودشان به نیرو نیاز داشتند به افراد مقر ما دستور داده شد که به سمت قرارگاه اشرف حرکت کنند. اینکار در آن شرایط دیوانگی محض بود و در نتیجه ستون نیروهای فرقه توسط هواپیماهای آمریکایی بمباران شد و تعدادی از نفرات کشته و مجروح شدند و طبق معمول به گوشت دم توپ رجوی تبدیل گردیدند.
حال ادامه مطلب:
تسلیم تمام عیار به نیروهای آمریکایی
سرانجام بعد از چند روز آشفتگی گفته شد که به قرارگاه اشرف برگردیم. در بخشی از مسیر لاشه زرهی ها و کاتیوشاهای منهدم شده مقر ما (که به آن قرارگاه هفتم می گفتند) و نفرات قرارگاه دهم مناظر عجیبی ساخته بودند. آنچنان تراکم لاشه ها افتاده در جاده اصلی زیاد بود که قسمتی از جاده اصلی بسته شده بود و برای ادامه حرکت می بایست بخشی از مسیر را در خارج از جاده طی می کردیم. با نزدیک شدن به قرارگاه اشرف وجود لاشه های منهدم شده پدافندهایی که صدام در اطراف قرارگاه اشرف گذاشته بود توجه را جلب می کرد. در داخل قرارگاه نیز بمباران صورت گرفته بود و هواپیماها یک مقر در قرارگاه اشرف که به “هشتپر” معروف بود را بمباران کرده بودند.
قرارگاه علوی که یکی از قرارگاه های مهم مجاهدین و آخرین مقر رجوی بود را هم بمباران که منجر به کشته و زخمی شدن چند نفر شد اما رجوی مدتی قبل از بمباران به همراه زنان رده بالای ستادهای مختلف که با او بودند از آنجا گریخته بود.
در تمام آن لحظات که نیروهای مجاهدین زیر بمباران یا در درگیری ها کشته و زخمی می شدند، نه تنها خبری از رجوی و مریم نبود، بلکه هیچ کدام از زنان فرمانده قرارگاه و فرماندهان و مسئولین ستاد ها هم در کنار ما حضور نداشتند. بعدها فهمیدیم آنها از چند روز پیش بدون این که به نیروها بگویند با لباس مبدل خودشان را به اشرف رسانده بودند و در سنگرهای ضد بمب مستقر شدند. رجوی که در برابر اعضای خواهان جدایی آنچنان بی رحمانه عمل می کرد و در نشست های درونی مجاهدین لاف ضد آمریکایی می زد و در نشست عمومی بهار سال 1381 مدعی بود که پرچم سرخ مبارزه با بورژوازی (که به ادعای خودش سردمدار جهانی آن آمریکا بود) را به دست مریم رجوی داده است، حالا نه تنها پرچم سرخ را در برابر سر دمدار بورژوازی انداخته بود بلکه به جای آن پرچم سفید تسلیم را در همه جای سازمان بلند کرده بود و از ترس، خودش را در نقطه ای امن مخفی نمود و مریم نیز چند هفته قبل از شروع جنگ مخفیانه به همراه تعداد زیادی از مسئولین رده بالای سازمان به هزاران کیلومتر دورتر یعنی به کشور فرانسه گریخته بودند.
بعدها متوجه شدیم رجوی برنامه گسترده ای برای کشتار ما داشت و درصدد بود با استفاده از خون اعضای مجاهدین، مشروعیت سیاسی برای خودش دست و پا کند تا پس از علنی شدن فرار مریم به اروپا، بهانه ای برای فریب دیگران داشته باشد. این موضوع را یکی از اعضای شورا به نام “مهدی سامع” در مصاحبه ای با تلویزیون فرقه رجوی ناخواسته افشا نمود و گفت: “ما انتظار داشتیم تعداد کشته های ارتش آزادیبخش خیلی بیشتر از آنچه که بود باشد.”!!! رجوی و جیره خوارانی همچون مهدی سامع که همیشه از خطر دور بودند و در جاهای امن و اروپا به زندگی مشغول بودند و حاضر نمی شدند در خط مقدم با نیروها حضور داشته باشند، با وقاحت تمام برای ادامه زندگی انگلی خود در خارج از ایران از خون اعضای مجاهدین که بیشترشان اگر خواهان جدایی نبودند لااقل دیگر اعتقادی به رجوی نداشتند، مایه گذاشته بودند!
در همان ایام دو قراگاه مجاهدین به نام های انزلی و علوی مورد حمله مردم و گروه های کرد عراق قرار گرفت. فرماندهان مجاهدین در قرارگاه انزلی اقدام به فرار نمودند ولی چند تن که عموماً مسن بوده یا آن که بدلیل ناتوانی ها و مشکلات جسمی کم تحرک بودند را باقی می گذارند تا سرعت فرارشان را نگیرند. در نتیجه این افرد هنگام هجوم به این قرارگاه ها کشته شدند.
بعد از بازگشت به اشرف اینطور به نظر می رسید که رجوی تسلیم مطلق شده و آنچنان قول ها و تضمین هایی به آمریکایی ها داده بود که آنها موقتاً با ما کاری نداشتند تا بتوانند بر همه جای عراق مسلط شوند. قرار شد روی تمام خودروهای مجاهدین که تردد می کنند پرچم سفید نصب شود تا مورد هجوم هواپیماهای آمریکایی قرار نگیرند.
از این مرحله به بعد بخشی از نیروهای فرقه که قبلاً در قرارگاه علوی بودند به آنجا رفتند و در آنجا مستقر شدند. اما در نهایت آمریکایی ها همه نفرات مجاهدین را در قرارگاه اشرف سرجمع نمودند. در این زمان پیامی از سوی رجوی برای ما خوانده شد که در آن گفت: “باید با آمریکایی ها همکاری نمود”!
ادامه دارد…
ایرج صالحی