حسن نظام الملکی یک شکنجه گر و یکی از سران فرقه رجوی بود. در مانورهایی که رجوی شرکت می کرد در کنار رجوی بود. دو سالی مسئول مقر ما بود. برای خود شیرینی در مقابل رهبران عقیدتی اش هر روز ضوابط جدیدی از خودش وضع می کرد و ضوابط را روی تابلوی سالن غذا خوری نصب می کرد.
روزی در آشپزخانه مشغول کار بودم که مسئول آشپزخانه به من گفت برادر حسن با تو کار دارد. فلان ساعت برو اتاق کارش، لباس تمیز تنت کُن و منظم باش. من هم سر ساعت رفتم. او منشی داشت و در مقر برای خودش خدایی می کرد. منشی با او هماهنگ کرد و من به اتاقش رفتم. وارد اتاق که شدم بعد از سلام علیک به من گفت بنشین. و در ادامه گفت چه خبر چکار می کنی؟ اوضاع احوالت چطور است؟ کجای انقلاب خواهر مریم هستی؟ گزارشی از خودت نمی دهی! الان مختصاتت کجاست؟ من هم از دهنم پرید گفتم در آشپزخانه هستم. عصبانی شد و گفت مرا مسخره می کنی. دل من از دست تو خون است. گزارش محفل زدنهایت پشت سر روی میز من است. مناسبات ما را شخم می زنی؟ کی می خواهی درست شوی؟ چند سال است در سازمان هستی، این همه بحث شده، از کدام بحث عبور کردی؟ جرات نمی کنیم تو را بفرستیم یگان … یگان را بهم می ریزی. من هم در جواب گفتم من دارم کارم را انجام می دهم کاری با کسی ندارم. در ادامه گفت پس این همه گزارش روی میز من چیست؟
و در ادامه گفت یک روزی تمام خرابکاریهایی که در سازمان کردی بالا می آوری ( بعدها فهمیدم منظورش سال 73 بود زندان و شکنجه افراد معترض به خط و خطوط رجوی، قرار بود معترضین و تمام کسانی که محفل می زدند را زندان کنند و حال آنها را جا بیاورند من هم در لیست آنها بودم ). در ادامه حسن نظام الملکی به من گفت برو گزارش همه خراب کاریهایت را بنویس و به من بده. از اتاقش آمدم بیرون اول رفتم سالن غذا خوری بعد از نیم ساعتی رفتم آشپزخانه، مسئول آشپزخانه مرا دید و گفت کارت تمام شد؟ گفتم بله.
در آشپزخانه زنی بنام مهری علی قلی بود که با انقلاب مریم کنار نیامده بود و خلع مسئولیتش کرده بودند و در آشپزخانه او را سازماندهی کرده بودند. بعضی وقتها که فرصتی در آشپزخانه داشتیم درد دل می کردیم. مرا دید و به من گفت برادر حسن چکارت داشت؟ گفتم کار خاصی نداشت به من گفت محفل نزن .
یک روز مهری برای من تعریف کرد که حسن نظام الملکی چقدر پست و کثیف است. او می گفت: من انقلابی که نمی دانم از کجا در آمد را قبول نداشتم، یک شب در کتیبه ( محل استراحت زنها ) حسن دستور داده بود همه زنها (17 الی 18 زن) در کتیبه بریزند روی سرم. به من تُف می کردند، کتکم می زدند و فحش های رکیک به من می دادند. به من می گفتند تو باید انقلاب کنی انقلاب نکنی بد جوری با تو برخورد می کنیم.
به او گفتم حالا می خواهی چکار کنی؟ در جواب گفت می خواستی چکار کنم چند بار درخواست کردم می خواهم بروم دنبال زندگی خودم که در جواب به من گفتند از سازمان می خواهی بروی بیرون و ما را افشا کنی؟! در پادگان اشرف تکه تکه ات می کنیم. من به او گفتم یگ گزارش فُرمی بنویس و خودت را خلاص کن. اینها به تو رحم نمی کنند. پس از مدتی کار مهری علی قُلی را تغییر دادند و از مقر ما رفت.
سال 73 با یکی از دوستانم محفل داشتم. می خواست به دنبال زندگی خودش برود اما بطور ناگهانی در مقر غیبش زد. هر چه پیگیری کردم به نتیجه ای نرسیدم. داشتم فراموشش می کردم که بعد از مدت طولانی در مقر او را دیدم، باورم نمی شد. وقتی او را دیدم خیلی خوشحال شدم. در شام جمعی مقر فرصتی شد در گوشه ای با او کمی صحبت کنم. هر دو به هم اعتماد داشتیم. به او گفتم این همه مدت کجا غیبت زد؟ در جواب گفت زندان. گفتم زندان؟! گفت بله . در زندان خیلی مرا اذیت کردند، شکنجه کردند، حسن نظام الملکی یکی از شکنجه گران بود. با پوتین به سر و صورت من و امثال من می زد. من از ناحیه قفسه سینه مشکل پیدا کردم. وقتی مرا می خواستند ببرند اتاق شکنجه چشم بند به چشمم می زدند اما از روی صدا آنها را شناسایی می کردم. او این اسامی را به من گفت: سید سادات در بندی (عادل)، حمید یوسفی، حسن نظام الملکی، حسین ابریشمچی، باقر شعبانی و …
امیدوارم در آینده نزدیک مسعود و مریم رجوی و تک تک سرانشان در یک دادگاه بین المللی حضوری محاکمه شوند و به سزای اعمالشان برسند . به امید آن روز .
فواد بصری